چکیده:
طنزگونههای ادب فارسی که با پیشینهای نسبتا طولانی در ادبیّات غیرجدّ ایران هویدا شده، مردمی بودن آن را در تاریخ زبان فارسی به اثبات است.
با کنجکاوی در طنز صوفیانه فارسی و غیر آن، میتوان از جهت برخی کاربردها به انواع طنزها از جمله: اجتماعی، اخلاقی، تعلیمی، تفسیری، تمثیلی، رسانهای، دینی و مذهبی، سیاسی، عاشقانه، فلسفی و نظایر آن دست یافت، برخی از این طنزها از جهت محتوا و نتایجی که از آنها دریافت میشود، میتوان با یکدیگر درآمیخت و تلفیق کرد، بگونهای دیگر، آنها را به دستههای محدودتری منحصر ساخت، امّا در این نوشتار سعی شده است تا آنجا که ممکنست نمادها را در هر کدام از اقسام آن معلوم نمود، هر چند که گاهی اوقات ممکنست مرز این تقسیمبندی، با هم تداخل داشته و قابل ادغام در یکدیگر باشد.
خلاصه ماشینی:
سعدی در یک مثنوی کوتاه در تبیین ریاکاری و تظـاهر یکـی از سـلاطین بـه نـام سـلطان خوارزم شاه از زبان جوانی رهگذر چنین بازگو کرده است : یکــی پــر طمــع پــیش خــوارزم شــاه شـــنیدم کـــه شـــد بامـــدادی پگـــاه چو دیدش بخدمت دوتا گـشت و راسـت دگــر روی برخــاک مالیــد وخاســت پـــسر گفـــتش ای بابـــک نـــامجوی یکــی مــشکلت مــی بپرســم بگــوی نگفتــی کــه قبلــه اســت راه حجــاز چـرا کـردی امـروز از ایـن سـو نمــاز مبــر طاعــت نفــس شــهوت پرســت که هـر سـاعتش قبلـه ای دیگـر اسـت (همان ، بوستان ، باب ششم ص ٣٠٠) در طنز معاصران نیز،طنزپردازان ،بیشتر بمشکلات روزمره میپردازند و از بینوائیها، طنز گونه ناله سر میدهند: شعری در این خصوص با عنوان مشکل نان از کیومرث صابری ، برای توجیه بیشتر در زیر ذکر میشود: مــن از فــراق تــوای اســکناس نــالانم ز هجر روی چو ماهت قـرین حرمـانم زدوری تـو زمینگیرشـده ام ای دوسـت که ترحمی بـه حـق مـستحق احـسانم اگر چه حل شده با وعده مشکلات ولـی هنــوز بنــده گرفتــار مــشکل نــانم دگـر سـزا نبـود بحـث فـاطی و تنبـان که بنـده نیـز چـو فـاطی بـدون تنبـانم از آن زمان که شدم مبتلا بـه بـی پـولی قــرین طعنــه و زخــم زبــان یــارانم (همان ، توفیق هفتگی ، سال ١٣٤٣، شماره ٧، ص٨) مرتضی فرجیان یکی از طنزپردازان معاصر، در شعری خطاب بـه طبیبـان و مـردف (بـه ای طبیب ) به گرفتاری محرومان جامعه پرداخته است : آمد از ناز تو آخر بر لبم جان ای طبیب داد از دست تو و این طـرز درمـان ای طبیـب نرخ ویزیت جهنم هرچه باشد میـدهم یک صد وپنجاه تومان، شـصت تومـان ای طبیـب خواستم نوبت ز منشی ، اول خرداد داد وقت براین بنده روز هشت آبان ، ای طبیـب هر چه گفتم بنده هستم ایـن زمـان یتـاب درد بود، تنها هشت آبان ، ورد ایـشان ای طبیـب عاقبت ، هشت آبان شد آمدم اندرمطب گفت منشی ، رفته دکتر انگلـستان ای طبیـب هیچ کافر، کفر من را در نیاورد ایـن چنـین که درآوردی توای مرد مـسلمان ، ای طبیـب تو تخصص داری ، آری لیک ازوضـع دلار بعد ازآن هم ازجناب مارک آلمـان ای طبیـب ...