چکیده:
التفات یکی از ویژگیهای مهم قرآن کریم است. نویسنده در این پژوهش کوشیده است تا با معرّفی کامل این صنعت و بررسی سیر تحوّل آن در کتابهای بلاغت عربی و فارسی از آغاز تاکنون، نشان دهد که سه شاعر یعنی، خاقانی، مولانا و حافظ، به چه میزان و کیفیت از این سبک قرآنی بهره گرفتهاند و با بررسی آماری و کیفی و تحلیل نمونههایی از قرآن کریم و شعر این شاعران، استدلال و اثبات کرده است که بترتیب مولانا و حافظ به سبک قرآنی نزدیکتر بوده و خاقانی در مقایسه با این سه شاعر در بهرهگیری از التفات دور از سبک قرآن است.
خلاصه ماشینی:
» «سکاکی گفته است : این گونه ، یعنی انتقال سخن از تکلم به غیبـت ، چنانکـه در نمونـة «خدایا بندة گناهکارت بسوی تو آمده است »، تنها ویژة مسندالیه نیست و از سویی بـه ایـن اندازه هم نیست ، بلکه هر ضمیری از تکلم و خطاب و غیبت بطور مطلق بـه ضـمیر دیگـری انتقال مییابد که این انتقال و جابجایی ـ نزد سکاکی و سـایر دانشـمندان ـ التفـات نامیـده میشود، و نمونه اش این بیت امـرؤالقیس کنـدی اسـت از قصـیده ای کـه در سـوگ پـدرش سروده است : تطاول لیلک بالأثمد و نام الخلی و لم أرقد «شب تو در اثمد دراز گشت ، حتی خلی خوابید و من هنوز بیدارم .
» طبق تعریف سکاکی این سخن التفات دارد، چون معنا از جملـة نخسـت بـه جملـة دوم انتقال داده شده است .
قزوینی این تعریف سکاکی را از التفات نمیپذیرد، چون همانگونه کـه گفته شد، التفات در دانش معانی مطرح شده و اساس این دانـش بـر ایـراد سـخن بـرخلاف مقتضای ظاهر است و در این نمونه که ذکر شد هیچ خلاف ظاهری دیده نمیشود.
در کتابهای بلاغت فارسـی دو تعریـف دیگری نیز از التفات آورده شده است که در آن تعاریف ، مرجع دو ضمیر یکـی نیسـت و بـه گفتة همایی (فنون بلاغت و صناعات ادبی : ص٢٩٤) باید چنان باشـد کـه «سـخن را تمـام کنند، آنگاه جمله یا مصراعی بیاورند که خود مستقل باشد، اما با سخن قبل مربـوط شـود و موجب حسن کلام گردد.