چکیده:
واژه شمع در گستره ادب فارسی، بسامد فراوانی دارد؛ بطوری که بیشتر شاعران در سرودههای خویش به شمع، توجّه داشته و تصاویر و مفاهیم کاربردی متنوّعی را از آن، مطرح کردهاند؛ تصاویر و مفاهیمی که حاصل خلّاقیّت شاعران در خیالپردازی و نگاه موشکافانه آنان به محیط پیرامونشان بوده است. از اینرو، واژه شمع در متون منظوم گذشته فارسی در دو بعد معنایی و تصویری آن، بازتاب گستردهای داشته است. این مقاله با مطالعه متون منظوم فارسی از آغاز تا پایان سبک هندی، واژه شمع و چگونگی ساخت و استفاده از آنرا بررسی و کاربردهای مفهومی و تصویری شمع را در شعر شاعران آن روزگاران، تشریح کرده است. همچنین، این جستار با ارائه شواهد شعری گوناگون، کوشیده است که دریافتها و برداشتهای سطحی و گاه نادرست برخی از شارحان را در شرح تصاویر مربوط به شمع، روشن سازد.
خلاصه ماشینی:
رازدار مــن تـویی همـواره یـار مـن تـویـی غمگـسار مـن تویی ، من زان تو، تو زان من (دیوان منوچهری دامغانی: ص ٧١) بـجـز شـــمـعـم بــه بــالـین همــدمی نی کــه یــار ســـوتــه دل جز ســـوتــه ای نی (دوبیتیهای بابا طاهر: ص ٦٩) شــــبــهــا مــن و شــــمــع مـیـگــدازیــم این اســــت کـه ســـوز من نهـان اســــت (کلیات سعدی: ص ٣٥٨) شـــبـهــا غـم خـود بــه شـــمـع گـویـم کــو نــیــز ز مــحــرمــان راز اســــت (دیوان امیرخسرو: ص ٦٠) گویا در این تنهایی و هجوم خیالهای رنگی، فقط شمع است که شایستگی همنشینی با شاعر را پیدا میکند و تنها شاعر است که میتواند فریاد بیصدای شمع را بشنود: کس نمیفهمد زبان ســـوختن تقریر شـــمع در میـان انجمن میبـایـدم تنها نشـــســـت (دیوان بیدل دهلوی: ص ٣١١) خــامشـــی هم ترجمــان حــال مــاســــت بیســـخن پیــداســــت بیــدل راز شـــمع (همان :٧٨٤) وجه اشتراک دیگری که شاعر و شمع با هم دارند، این است که همگان از وجود شمع و شاعر بهره میبرند؛ ولی خودشان بینصیب میمانند: خویشــتن ســوزیم هر دو بر مراد دوســتان دوســـتـان در راحتنـد از ما و ما اندر حزن (دیوان منوچهری دامغانی: ص ٧١) بـبــایــد خـویشـــتـن را شـــمـع کـردن بــه کــار دیــگــران پــا جــمــع کــردن (خسرو و شیرین : ص ٢٧٥) تــا نســـوزی و نســــازی هـمچو شـــمع دم مــزن از پــاکــبــازی پــیــش جــمــع (منطق الطیر: ص ١٤٣) ســـوختم تـا گرم شــــد هنگـامـۀ دلهـا زمن بر جهان بخشـودم و بر خود نبخشودم چو شمع (کلیات صائب تبریزی،ج ٢: ص ٦٣٩) به هر روی، شاعر، شمع گونه در هر محفلی میسوزد و ناله سر میدهد و'جفت بدحالان و خوشحالان ' میشود و شمع سان ، زبان آتشین را بکار میاندازد؛ اما از آن سرخورده میشود که کار و احساسش بر دیگران تأثیری ندارد: هیچ کس را بر من از یاران مجلس دل نســوخت شـــمع میبینم کـه اشـــکش میرود بر روی زرد (کلیات سعدی: ص ٣٩٣) میان گریه میخندم که چون شمع اندرین مجلس زبــان آتشـــیـنـم هســــت لیکن در نمیگیرد (دیوان حافظ : ص ١٧٤) نکتۀ دیگری که در دیوان شاعران بازتاب گسترده ای داشته ، اشاره به حضور شمع در محافل جشن و شادی است ؛ در واقع ، در نور شمع بوده که اسباب عیش مجلسیان ، مهیا و مهنا میشده است : شـمع و شـب وگلاب و می و سیب و یاسمن شـمشـاد و مشک و نوش و گل و نار و نارون (دیوان امیرمعزی: ص ٥٦٨) شــب و شــمع و شــکر و بوی گل و باد بهار می و معشوق و دف و رود و نی و بوس و کنار (دیوان انوری: ص ١٨٧) شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت اسـت چنین شـب که دوستان بینی (کلیات سعدی: ص ٥٩٩) به هر روی، تصاویر و افکار شاعرانۀ لطیفی که پیرامون 'شمع 'سروده شده اند، بسامد فراوانی دارد که در این مجال ، امکان اشاره به آنها نمیباشد؛ اما باید دانست که در شعر سبک هندی که به نازکخیالی، معروف است ، واژة شمع و تکرار تصاویر آن بیشتر از ادوار دیگر شعر فارسی است ١.