چکیده:
جستار حاضر با تحلیلی موشکافانه از بهشت گمشده میلتون و مرگ ایوان ایلیچ تولستوی، روشن
میسازد که میلتون و تولستوی به نوعی از طبقهبندی دربارة مرگ اذعان داشتند و هر یک راهی را برای
کنار آمدن و چهبسا مقابله با این واقعیت فراپیش همنوعانشان قرار دادند. یادآوری این نکته لازم است
که در این مقاله از تکنیک فرمالیستی «خوانش دقیق» منتقدان نو (New Critics) استفاده شده است و
منطق قرار دادن این دو نویسنده در کنار هم، تائید این نکته است که برخلاف آنچه در دنیای حاضر
نسبی گرایان ادعا میکنند و مطابق نظر فیلسوف آمریکایی مارثا نوسبام، مفاهیمی وجود داشتهاند (و
چهبسا دارند) که زمان و مکان نمیشناختهاند و پاسخ مشابهی از انسان دریافت کردهاند.
خلاصه ماشینی:
يادآوري اين نکته لازم اسـت که در اين مقاله از تکنيک فرماليستي «خوانش دقيق » منتقدان نو (New Critics) استفاده شـده اسـت و منطق قرار دادن اين دو نويسنده در کنار هم ، تائيد اين نکته است که برخلاف آنچـه در دنيـاي حاضـر نسبي گرايان ادعا مي کنند و مطابق نظر فيلسوف آمريکايي مارثا نوسبام، مفـاهيمي وجـود داشـته انـد (و چه بسا دارند) که زمان و مکان نمي شناخته اند و پاسخ مشابهي از انسان دريافت کردهاند.
ديدگاه غيرنسبي مارثا نوسبام از اخلاقيات – که برگرفته از ارسطو است – را مـي تـوان در اينجا به موضوع مرگ و ديدگاه خاصي که ميلتون و تولستوي از آن ارائه مـي دهنـد، تـسري داد و همانطور که نوسبام اظهار مي کند اين اشتراک ديدگاه را نمي توان صرفا به مسائل خـاص اجتماعي دو نويسنده مرتبط دانست ؛ زيرا اين امکـان نيـز وجـود دارد کـه اخلاقيـات- و البتـه برخي حقايق بشري - فراتر از محدودههاي فرهنگ و مذهب خاص انسان مي روند.
Temira Pachmuss مرگ ايوان ايليچ را مرگي با آگاهي و رضايت خاطر دانسته اند که موجب تسکين درد بيمـار در آخرين لحظات عمرش مي شود؛ به علاوه، به اين نکته نيز اشاره شـده اسـت کـه داسـتان مـرگ ايوان ايليچ خواننده را متوجه محدود بودن علم پزشکي در ارتباط با درمان روح بيمار مـي کنـد (ميکو و همکاران، ٢٠٠٩).
تنها گراسيم خدمتکار است که آلودة اين توهم نشده اسـت و درنتيجـه مـرگ را بـه عنـوان بخشي از وجود او مي پذيرد: «فقط گراسيم بود که دروغ نمي گفت ؛ همه چيز نـشان مـي داد کـه فقط او واقعيت ماجرا را مي فهمد و لزومي براي پنهان کردنش نمي بيند، جز اينکه بـراي اربـاب ضعيف و لاغر خود غمگين بود» (همان، ٣٤).