خلاصه ماشینی:
"باختین زندگی خود رامدت سی سال در خانهای محقر بازندگی درویشانه و با حرفۀ نویسندگی پشت سر گذاشت تا اینکه دهۀ پنجاهقرنی کنونی فرا رسید و گروهی جوان ازپویندگان راه ادبیات،در مسکو بهطور اتفاق کتاب وی را دیدند و چنانشیفتۀ آن شدند که از روی اعجاب،بیدرنگ دربارۀ نویسندهاش بهجستجو پرداختند و متوجه شدند کهنویسنده نه فقط در قید حیات است،بلکه ریاست بخش ادبیات دانشگاهسارانسک را نیز به عهده دارد.
در چنین رمانهایی شخصیتها فقطدارای آزادی جزئی و ناچیزند وقادر نیستند شخصیت واقعی و وجودکامل خود را نشان دهند تا بتوانندآزادانه حکایت خویش را بر زبان آورند،بلکه آنها همیشه بسان ابزاری میمانندکه نویسنده برای پیشبرد اهدافاز پیش تعیین شدۀ خود،آنها را مورداستفاده قرار میدهد.
همان گونه که دربارۀ این رمانهاگفته شد،هر یک از شخصیتهای رماننقش از پیش تعیین شدۀ خود را بازیمیکنند،و اگر یکی از آنها از نقشپیش ساختۀ خود پا را فراتر بگذارد یااینکه مغایر با نقش از پیش طراحیشدۀ خود عمل کند،مسلما تمامساختمان رمان فرو میریزد.
باختین طرح کلی رمانهایداستایوفسکی را چنین توصیفمیکند: «خواندن این تعداد انبوه از نوشتههای داستایوفسکی،انطباعی درذهن به وجود میآورد که هم با انطباعحاصل از مطالعۀ آثار دیگران تفاوتدارد و هم موجب تمایز او از دیگرانمیشود،چرا که ما در این جا فقط با 4 L یک رمان نویسی مواجه نیستیم بلکهبا مجموعهای از اندیشههای گوناگونفلسفی روبهروییم که توسطاندیشمندانی گوناگون مانندستاورجی در«جن زدگان»وراسکولنیکوف در«جنایت و مکافات»و ایوان کارامازوف در«برادرانکارامازوف»به کار رفته است.
در رمان«مردم فقیر»داستایوفسکی سبکی راتجربه میکند که در آن،به انسان خردشده زیر چرخهای ستم،فرصت درددلکردن و اظهار احساسات درونی خود رامیدهد،هر چند این اقدام همراهبا خوف و خجالت از پاسخ و عکسالعملطرف مقابل است."