چکیده:
این پژوهش نگرشی است تازه به فرّ شاهانه و فرّ دلبرانه، که با روشی تحلیلی- توصیفی به سنجش آنها در برخی متون ادبی- تاریخی با غزل حافظ میپردازد. شاهان برای تضمین دوام حکومت ناگزیر از وابسته ساختن خویش به نیروهای ماورایی بودهاند تا به یاری پیوندی که با عالم بالا برقرار میکنند، خود را از دایرة نقد و پرسشگری رهایی بخشند و آنگاه در سایة این قدسیّت، به آرزوهای خود برسند. فرّ، حق الاهی سلطنت، لازمة مشروعیّت حکومت در ایران باستان و راه توجیه آن بود. با کم نور شدن قصیده در آسمان شعر و ادب، شاه، جای خویش را به معشوقِ غزل سپرد. حکومت معشوق بر قلبها نیز نیازمند توجیه بود. از آن جا که الگوی فکری دیگری برای توجیه این حاکمیت در اختیار نبود، پس نیروی فرّ، به فریاد رسید و معشوق زمینی را به مقامی پرواز داد که با خداوند ادعای برابری میکرد. نمودهایی درونی و بیرونی این فرّ، به سبب تأثیری ژرف که بر جان عاشق میگذاشت، او را از دیگر رقیبان عرصة خوبی ممتاز میساخت.
خلاصه ماشینی:
(آرنت ، ١٣٥٩: ٦٣) ماهيت قدرت « همان طور که هر موجود زنده يا بايد رشد کند يا راه زوال و مرگ در پيش گيرد، در امور بشر هم فرض بر اين است که قدرت از راه گسترش ، ميتواند خود را حفظ کند وگرنه ، اندک اندک،کاستي ميگيرد و نابود ميشود.
ناصر خسرو قبادياني در يکي از قصايد مشهورش ميگويد: اسيرم نکرد اين ستمکاره گيتي چو اين آرزوجوي تن ، گشت اسيرم چومن ، پادشاه تن خويش گشتم اگر چند لشکر ندارم اميرم به تاج و سريرند شاهان ، مشهر مرا علم و دين است تاج و سريرم (ناصر خسرو، ١٣٧٨: ٤٤٥) سعدي نيز با تکيه بر قدرت هنر، براي سخن ملکي قايل ميشود که پادشاهش خود اوست و ميسرايد: «سخن ، ملکي است سعدي را مسلم .
پس ، عامۀ مردم و بويژه شاعران ، در پي يافتن جايگزيني ، براي ممدوح ، که همان معشوق است ، برآمدند و صفات سلطاني را با کار و کردار معشوق در آميختند و به دلايل اجتماعي - تاريخي - ديني در پرده نشستن معشوق و دور از دست - رس بودن او را در ذهن طالبان ، آن چنان تر کردند تا جايي که برايش مقام سلطاني و خدايي (السلطان ظل الله ) قايل شدند و ارتباط عاشق و معشوق را در لفافۀ استبدادي پيچيدند؛ از آن هنگام که سلطان فره مند، مسند پادشاهي قلمرو شعر را به معشوق سپرد، او نيز از فر برخوردار گرديد.