چکیده:
هراکلیت افسوسی (550-480 پ م) از دیرباز فیلسوف تاریک نامیده میشود. نخستینبار تیمون اهل فیلیونت، طنزنویس قرن سوم پیش از میلاد، سبک بیان هراکلیت را «معمّاوش» نامید. صفت سبک، سپس، به صاحب سبک داده شد. سرانجام هراکلیت فیلسوف «تاریک» نام گرفت. بنابرین عنوان کتاب پیشینهای دیرینه دارد.
دربارة پیشسقراطیان، به فارسی، منابع دیگری در اختیار نداریم، مگر نخستین فیلسوفان یونان، از مرحوم شرفالدین خراسانی، یا جهانشناسی هراکلیتوس افسسی همراه با متن و ترجمة پارهنوشتههای برجایمانده از او، از مهدی کهندانی؛ ازاینرو باید به فیلسوف تاریک خوشامد گفت. کتاب، نوشتة داریوش درویشی، چاپ نشر پرسش، 1391، و پژوهشی است در آرای هراکلیت، فیلسوف پیشسقراطی، و برگردان سخنان وی به زبان فارسی. در این مقاله نظری به مباحث کتاب میافکنیم و به یادآوری نکتههایی دربارة اندیشههای هراکلیت و داوریهای نویسنده دربارة آنها بسنده میکنیم. حاصل بررسی نشان میدهد که این کتاب برای خوانندة فارسیزبان ارزشی دوگانه دارد: یکی گردآوری برگردانهای رایج کنونی، ازجمله برگردانهای فارسی، از سخنان هراکلیت بههمراه اصل یونانی هریک؛ دوم بررسی پارهای از مباحث اساسی اندیشه او.
خلاصه ماشینی:
بلأخر یگانگی اضداد را بپذیریم یا جنگشان را؟ سخن دیگری از هراکلیت، که در پی میآید، تأییدی است بر این ابهام: «[هراکلیت]...
شاید این تعبیر بهروشنی از سخنان هراکلیت برنیاید، بااینهمه، چون سخن از اضداد بهمیان آمده است، جا دارد از آن نیز یاد کنیم.
هراکلیت، دربارة یک بهمثابة برانگیزندة یگانگی، در سخن دیگری میگوید: «خردمندی در این است که آنانکه به لوگوس گوش فرامیدهند و نه به من بپذیرند که همهچیز یکی است (پارة 50).
برای مثال در این سخن: خدا (هو ثئوس) روز شب است، زمستان تابستان است، جنگ آشتی است، فراوانی خشکسالی است [هربار] چیز دیگری میشود (الوییوتای)؛ درست بهمانند آتش: هنگامیکه دانههای خوشبو در آن میریزیم بو و نام آنها را به خود میگیرد (پارة 67).
جالب است که وقتی این اندیشمند دربارة دگرگونی همیشگی سخن میگوید و ثبات را نفی میکند، یعنی به چالش با اندیشة عرفی و شناخت همگانی میرود، باز نمونة رودخانه را میآورد تا ثابت کند که منظورش همین اعیان مادی و محسوساند (همان: 110).
نویسنده، در تأیید نقد خود، پارة 107 از هراکلیت را گواه میآورد: «چشم و گوش گواهان بدی برای انسانها هستند، اگر [آن انسانها] روح بربر داشته باشند» (همان) و از این سخن چنین نتیجه میگیرد: اگرچه دریافتهای حسی معنادار مبنای شناخت بشری هستند، اما اینگونه دریافتها برای همة اذهان معتبر نیست.
مارسل کنش، گذشته از موجود الهی (etre divin)، به دایمون فیلسوف نیز میگوید و چنین استدلال میکند: «اینکه فلسفهورزی نمودار جدایی و گسست از وضعیت انسان عادی باشد؛ اینکه گزینش فیلسوف وی را از دیگران دور سازد، و درنتیجه از طبیعتی برخوردار شود بهجز طبیعت بشری، این امر پدیدة تازهای در زمان هراکلیت نبوده است 6 (ibid.