خلاصه ماشینی:
"مگر در همین کشور ما«داد به پارسی»معروف به«ابن مقفع»را که یکی از فاضلترین و فرهیختهترین ایرانیان سدهی اول هجری بود،در چهل و چند سالگی و در اوج شکوفایی علمی خود قطعهقطعه نکردند و پارههای تن او را در تنور نسوزاندند؟و مگر پیش از او،جانبابک خرمدین،مبارز دلیر و عدالتخواه ایرانی را که با حیله به دام انداخته بودند،در حضور حاکموقت نگرفتند؟وقتی به فرمان حاکم وقت یک دست بابک را قطع کردند،صورت خود را به کمک دست بریدهاش،خونآلود کرد و در پاسخ جلادظالم که از این حرکت او شگفتزده شده بود،گفت: «صورتم را قرمز کردم تا با بیرون رفتن خون از بدنم،رنگ زرد صورتم را نبینی و گمان نکنی مردی چون من از نامردی چون تو ترسیده است»و مگر چند سده بعد عین القضات همدانی و منصور حلاج و شیخ سهروردی را به همین سرنوشت دچار نکردند؟مگر رهبران عدالتخواه جنبش حروفیه به دست«میران شاه»پسر تیمور که مردم به او لقب«ماران شاه»داده بودند نابود نشدند؟ مگر پورسینا،آواره و ابو ریحان بیرونی به بند کشیده نشد!و مگر محمود غزنوی شمشیر به دست به دنبال«قرمطی»نبود و مگر خواجه نظام الملک به همهی فضل و درایت خود،جنایتهای محمود را توجیه نمیکرد؟مگر گروه دانشمندانی که در سدهی چهارم هجری پنهانی دور هم جمع شدندو نام خود را«اخوان الصفا»گذاشتند،به این دلیل نامهای خود را مخفی نکرده بودند که«حکومت شر»به نهایت رسیده بود؟و مگر..."