چکیده:
مولوی و ابن فارض دو شاعر و عارف بزرگ قرن هفتم معتقدند، حیات جاودانه یعنی فنای در عشق، و بالاترین مقام عزّت، درجه بقاء بعد از فناست، زیرا عشق از اوصاف الهی و سرآغاز خلقت بشر است، و ذره ذره عالم با آن سرشته شده است. این عشق در واقع بر «هستی مطلق» دلالت دارد و هر گاه حجاب برداشته شود و ذات یگانه در وجود او تجلی یابد، هر وصفی، وصف اوست و هر شکل و صورتی، از آن معشوق خواهد بود. زیرا راه وصال محبوب، مستلزم یگانگی دل است و هر جا وحدت حاکم باشد، تعیّنات و اسباب دیگر، معنایی ندارد. مولوی عشق را شیوه سلوکی خود قرار داده، آنگونه که ابن فارض درگام به گام مقامات عرفانی، آن را اساس کار خویش قرار داده است. عشق، نور جان و آرزویی است که تمام آرزوها در آن نهفته است. و رهرو این راه را، از بند حواس آزاد و در خالق نیکوییها فانی میگرداند.
خلاصه ماشینی:
اما در اين مقاله ، تجلي عشق در غزليات عربي مولوي در «ديوان شـمس » و تائيه ابن فارض ، با موضوع هاي فنا و بقا، مقام فقـر و تجلـي محبـوب و گـداختگي در عشـق ، بـه صورت تطبيقي پرداخته شده است .
ابن فارض معتقد است که فنا و مرگ ، رشته ناگسستني او براي رسيدن به عشـق و بقـاي در حق است ، و در ادامه ميگويد: اگر اين گفتار از تو صحيح باشد، مرا به اوج بقـا بـالا بـرده اي و بـر ارزش و قيمتم افزوده اي: فإن صـح هـذا القـال منـک رفعتنـي وأعليـت مقـداري وأغليـت قيمتـي (همان : ٣٥) بنابراين حيات جاودانه يعني فناي در عشق و دلدادگي، و بالاترين مقام عزت ، درجه بقاي بعد از فناست ، يعني از مقام وجود به بقاء محبوب .
توضيح اينکه «من » در اين قسمت از اشعار ابن فارض به معناي کشف اسـرار و اتصـال او بـه خدا و رسيدن به وحدت وجود و به عبارتي وصال در عشق الهي است و هيچ گاه به معني منيـت و خودستايي نيست و يا آنگونه نيست که در قرن سوم در اثر کج فهميهاي عـوام و يـا بـدفهمي حکومت گران عباسي که منجر به ، به دار آويختن آن عارف نامي حسين بن منصور حلاج گرديـد، بلکه کوس «انا الحق » او نشان از اتصال و وصول به وحدت وجود بود.
٤- ابن فارض ، حيات جاودانه را فناي در عشق ميداند و معتقد است که بالاترين مقام عـزت ، درجه بقاست و از سروده هاي مولوي چنين برمـيآيـد کـه وي مجمـوع آرزوهـاي خـود را در راه رسيدن به آن ميداند.