خلاصه ماشینی:
"علی جعفری مرندی«کارگر»اعمال زورجهان دیده آزادهای، هوشیاردر آیین و ایمان خود استواربه جمعی، بگفت از جهانخوارگانکز آنهاست آشفتگی در جهاننباشد به زنهار زانان حیاتوز آنهاست دنیای ما بیثباتبه نام عدالت ستمپیشگانبه دنبال سودند، سود کلانبه دنبال نفتند و نیروی کارچو گرگی به دنبال طرفه شکاربه قصد چپاول به هر آب و خاکز کشتار مردم ندارند باکبر آنند از راه اعمال زورجهان را بگیرند در کف اموربه دنیای هستی نظارت کنندبه کام دل خویش غارت کنندبه حسرت تو ای عمر برده به سرز نیروی کارت نبرده ثمربیا تا به همراه زحمتکشانبه همراه زحمتکشان جهانجهانی بسازیم انسان نوازکه باشد عدالت در آن کار سازمگر میتوان شاد و آرام زیستبه جایی که حاکم در آن خودسری است؟عفت عباسزادهیک جهان عشقتقدیم به دوست دیریانهام منیر جباریمن سرا پا دردم و درمان توییمن کویر تشنهام باران توییناشکیبم من ز درد و رنج تونازنین یارم مرا سامان تویییار دیرینم بیا کز باغ دلیک بغل گل چیدم و مهمان توییرفته دیگر طاقت صبرم ز کفرازدار این غم پنهان توییجام دل از بادهی مهرت تهی استجام دیگر ده که بر پیمان توییبر نمیتابد دلم جز مهر توبا تو عهدی بستم و جانان توییای عزیز خسته اما پر شکیباو که دارد جای در چشمان توییرازها دارد دل تنگم بیاره نه مشگل، راه بیپایان تویییار من بر کن ز تن این رخت غمیک جهان عشقی بهارستان توییجواد نوشین تقدیم به رحمان هاتفیدو بیتیهاششماد قو و سرو بلند بالاییدر دیده بسی شاد و به رخ زیبایییاد آور از آن دمی که گفتی آیممن منتظرم کنون تو کی میآیی؟*گاهی نگه از گوشهی چشمی کردیهربار، ز هر نگه بسی دل بردیبا این همه هرگاه سفر پیشآمدتنها چو شدی برای من غم خوردی*ویرانه گزیدهام که تنها باشمدور از گذر رنگ و ریاها باشمگر، کس ندهد ز رنج خود آزارمچون کودک نو خواستهبر جا باشم*آسوده ز های و هوی بیدادگرمپیوسته به راه دوستی در سفرمکاش از پس امروز بیاید فرداتا از غم انتظار رنجی نبرم*کوه است گرانمایه در این عمر درازاز کوه پدیدار نشیب است و فرازبالا شوی از دامنه گر سوی دگربر سطح نخست راه میگردی باز*دانی که روند از این جهان فانیاندیشه کنی که خود در آن میمانیهرچند کسی زید، سرانجام روداین راز بزرگ را تو هم میدانی*در چشم ستاره چشمکی سوسو داشتدهقان فلک در آسمان بذری کاشتتا رنگ شب سیه گریزان گرددمهتاب نگاه خویش بر بام گذاشت*نیکو شدهای چو رنگ نرم بارانگل گشتهای از برای جشن یارانبا این همه تنها چو بمانی دانیوامانده شوی از همه غمخواران*اینگونه بهار بیگلستان گردیدبس زاغ درون باغ و بستان گردیدیا اینکه بهار، را ستایش کردیماز غصه بهار هم زمستان گردید*افسون شدگان فریب بیهوده خورنداز چشمه آفتاب سوی شب میگذرنداز نور چو شبپره گریزان هستندسودی ز فراگیری دانش نبرند*پندار و گمان کنیم سرور هستیمانگار ز ماه نیز برتر هستیمچون نیک نگه کنیم بر قامت خویشدر روی زمین ز خاک کمتر هستیمدر شماره قبل چیستا 239-238، صفحه675، بیت آخر شعر جواد نوشین اصلاح شود:با این همه اگر که ستم چهره رو کندبر هر ستمپذیر و ستمکاره سرکشم"