چکیده:
چکیده مثنوی مولوی دارای شیوههای مختلف بیانی است، که ما در ابتدای مقاله بعضی از آنها را بررسی میکنیم. یکی از اصلیترین این شیوهها، تداعی معانی است. در این شیوه بسط سخن به گونهای است که مؤلف با یادآوری موضوعات جدید به صورت سلسله وار به دنبال آنها میرود. دربارۀ محاسن این شیوه در کتابهائی که دربارۀ مثنوی نوشته شده، صحبت شده است، ولی ما در این نوشته میکوشیم نشان دهیم که گاه این شیوه به یکدستی منطقی کلام مولوی آسیب رسانده و او را از محتوای بحث اصلیاش دور نموده و گاه رشتۀ سخن را گسسته و در مواردی به پریشانی منطقی در مثنوی انجامیده است.
خلاصه ماشینی:
حکایت دژ هوش ربا نیز ناتمام است ولی مانند این مورد به سبب تداعی نیست) موضع دیگری که مولانا به تداعیهای خود اشاره میکند بیت زیر است؛ باز پهنا میرویــم از راه راست باز گرد ای خواجه راه ما کجاست؟ )1261/2( اینجا نیز بعضی از شارحان تأویلات عجیبی برای این ابیات ذکر کردهاند.
البته این حضور ملموس قهرمانهای داستانی در مثنوی باز هم نمونه دارد؛ در داستان محمود و ایاز مولوی با التفاتی ناگهانی از قهرمان قصه (ایاز) تقاضا میکند که او قصۀ مولوی را بگوید؛ ای ایاز از عشق تو گشتم چو موی ماندم از قصه، تو قصۀ من بگوی)1896/5( بس فسانۀ عشق تو خواندم به جان تو مرا کافسانه گشتستم بخوان)1897/5( به غیر ازینها، ابیات دیگری نیز در مثنوی هست که مولانا برای برگشت به قصه بیتی را میآورد ولی در همان لحظه مجدداً از مطلب دور میشود؛ این سخن پایان ندارد گوش دار گوش سوی قصۀ خرگوش دار)1027/1( و در همین جا با تداعی از لفظ خرگوش به بیان مطالب دیگری میپردازد؛ گوش خر بفروش و دیگر گوش خر کین سخن را در نیابد گوش خر )1028/1( در جای دیگر میگوید «ما به قصه آمدیم» و این حاشیه رفتنها را دلیلی بر بیرون شدن از قصه نمیداند بلکه این مباحث را عین قصه میداند؛ بار دیگر ما به قصه آمدیم ما ازآن قصه برون خود کی شدیم )1509/1( و بنابر این مجدداً به بسط همین مطلب میپردازد نه ادامۀ صورت قصۀ مشارالیه.