چکیده:
جام یکی از مضامین اصلی و پرکاربرد شعر فارسی به شمار می آید. استقبال زیاد از این مضمون باعث ایجاد جریان جدیدی در حوزه ی ادبیات شد جریانی تحت عنوان خمریه سرایی که شاعران بس بنامی در شکل گیری و انسجام آن دست داشتند. استفاده از جام و ترکیبات آن تنها در همین حوزه باقی نماند بلکه مفهوم دیگر آن که همان جام جم، جام جهان نما و جام جهان بین است راه را برای ورود این مضمون در ادبیات عرفانی هموار نمود و باعث ایجاد ترکیبات بدیعی در شعر عرفانی شد. شاید بتوان داستان ها و روایات اسطوره ای و تاریخی که در باب پیشینهی جام مطرح است را عامل اصلی اقبال این مضمون در آثار ادبی به حساب آورد. روایاتی که گاه جام را متعلق به جمشید وگاهی هم متعلق به کیخسرو می داند. در تحقیق حاضر که بر پایه ی مطالعات کتابخانه ای صورت گرفته سعی شده است با نگاهی به پیشینه ی جام دوگانگی آن را از نظر مفهوم وتعلق در ادبیات منظوم و منثور مورد بررسی قرار داده و نوع برخورد شاعران را در باب داستان ها و روایات مربوط به آن بررسی کنیم.
Jam (cup) is one of the main themes frequently used in Persian poetry. In Persian literature there emerged a new trend under the name of “Khamriye Sorayi” (poems on wine) due to the frequently used theme of cup, and a number of well-known poets were involved in its emergence. Using the word “cup” led to forming such compounds as Jam-e Jam (cup of Jamshid), Jam-e Jahan Nama (cup of orrery) and Jam-e Jahan Bin (cup to display the world) and paved the way for the further use of this word in mystical literature. The early legends, myths and historical narratives in which the word “cup” had been mentioned could be considered the origin for the realization of the theme in later literary works. Those early narratives reveal the cup as belonged to either Jamshid or Kay khosrow. The present research is an attempt to study – through a historical review – the concept of the cup and its being the focus of interest in verse and prose literature as well as the way poets have dealt and acknowledged the theme in their works
خلاصه ماشینی:
(مستوفي، ١٣٣٩: ٩٠(نمونه هايي از کاربرد جام جمشيد در شعر شاعران فردوسي با اينکه فردوسي در شاهنامه به هيچ عنوان از جام داشتن جمشيد چيزي نگفته است اما شراب نوشي و بزم آرايي را يکي از آيين هاي دوره ي جمشيد ميداند و درباره ي او ميگويد: جهان انجمن شد بران تخت او شگفتي فرو مانده از بخت او به جمشيد بر گوهر افشاندند مرآن روز را روز نو خواندند سر سال نو هرمز فرودين برآسوده از رنج روي زمين بزرگان به شادي بياراستند مي و جام و رامشگران خواستند چنين جشن فرخ ازآن روزگار به ما ماند ازان خسروان يادگار )فردوسي، ١٣٨٦: ١٣ ( 128 گرشاسب نامه بيادش يکي جام جم در کشيد پس آن چرخ کين را به زه برکشيد )اسدي، ١٣٥٤: ٣٠( همي بود با دلبر و جام جم که روزي نگشت از دلش کام کم )همان : ٤٢( منجيک ترمذي من نه خاقانم کز کاسه ي فغفور خورم من کجا حوصله ي ساغر جمشيد کجا )مدبري، ١٣٧٠:٢١٩( خاقاني عمر جام جم است کايامش بشکند خرد پس ببندد خوار )خاقاني، ١٣٣٨: ١٩٩( اين لب خاکين مارا در سفالي باده ده جام جم برسنگ زن کزجام و ازجم فارغيم )همان : ٦٣٠( سنايي تاکي زکاس ذواليزن ، گاهي عسل گاهي لبن مي کش بسان تهمتن اندر عجم در جام جم )سنايي، ١٣٨٠: ٣٩٠( ندارد ملکجم در چشم عاشق وزن چون دارد که دست عاشق از کهنه سفالي جام جم سازد )همان : ١٤٠( نظامي نظامي در شرفنامه ي خود در چند بيت جام شراب را متعلق به جمشيد ميداند و ميگويد: 129 بيا ساقي آن جام زرين بيار که ماند از فريدون و جم يادگار )نظامي، ١٣٦٨: ٣٥٥( نشست از گه شام تا صبحدم عطار روان کرد بر ياد جم جام جم )همان : ٤٠٨( عطار جام جم را همان جام شراب ميداند و در بيشتر موارد منظور او شراب عرفاني است که عرفا به آن اعتقاد دارند: در قدح ريز، آب خضر از جام جم باز نتوان گشت از اين در بيفتوح )عطار، ١٣٩٢: ١٦٦( درده از جام جمت آب حيات هين که بيجام جمت ميميرم )همان : ٣٤٢( جام جم پرآب خضرازدست عيسيچون خورند همچنان خور شربتي از جام جان افزاي او )همان : ٤٠٤( اوحدي اصفهاني (مراغي( مطرب عشق را نوا نو شد کين کهن جامه ، جام جم برداشت )اوحدي اصفهاني، ١٣٩٢: ٥١( و در جايي ديگر: به زمين از سپهر پيغامي زين مباهات »جام جم « نامي )همان : ٣٨٦( جام جمشيدي مي بري زنهار عدل جمشيد کن به ليل و نهار )همان : ٣٨٧( تو مبين اينکه نقل کم دارم اين نگه کن که جام جم دارم )همان : ٣٨٨( 130 نمونه هايي از کاربرد جام کيخسرو در شعر شاعران خاقاني خاقاني در لابلاي اشعارش از جامي سخن ميگويد که آن را هم متعلق به جمشيد ميداند و هم کيخسرو.