چکیده:
مرگ ضرورتی حیاتی، همیشه در شرف وقوع ،کاملاً متعلّق به ما و منحصر به فرد است. آنچه که از مرگ می دانیم قطعی یا در حقیقت بخشی از قطعی ترین دانش ما به نظر می رسد. اما این دانش آن را عادی تر یا کم رنگ تر نمی کند.جهان بینی انسان ها در رابطه با مرگ، ریشه در نوع نگاه آنها نسبت به زندگی دارد. برخی آن را خواستنی و زیبا دیده اند و برخی زشت و دهشتناک و به خوبی پیداست که نوع پذیرش انسان در رویارویی با مرگ،ریشه در شیوه ی زندگی او دارد و از نوع نگاه او به زندگی سرچشمه می گیرد. حسین منزوی شاعر بلند آوازه ی دهه های چهل و پنجاه این سرزمین است که نام سلطان غزل را به خود اختصاص داد و توانست غزل را بار دیگر از پشت نقاب گمنامی، بیرون بکشد و به آن جلوه ای زیبا و عاشقانه بدهد. منزوی در غزلهایش اشاراتی به مرگ دارد که جهان بینی او را نسبت به این مقوله ی حتمی حیات بشر، نشان می دهد. او گاهی مرگ را بدون چون و چرا می پذیرد و گاهی نیز به مقابله با آن برمی خیزد.با توجه به تناقضاتی که در برخی از غزلهایش در مورد مرگ، دیده می شود، منزوی مرگ را پوچ و بی هدف نمی داند.این مقاله با روش تحلیلی - توصیفی ، بر آن است تا با بررسی غزلیات حسین منزوی به جهان بینی و نوع تفکر و برداشت او از مقوله مرگ در حد توان دست یابد.
Death as an absolute necessity, bound to happen, is unique and belongs to human beings. Whatever we know of death is assured, or at least seems to be the most absolute knowledge of us as human beings. It is an inescapable reality that all creatures will experience it later or sooner. The humankind worldview of death is based on his attitudes towards life. Some people believe that it is attractive and fascinating, while others find it horrible and disgusting. It is clear that the way people try to believe in death has roots in their lifestyles and attitudes towards life. Hossein Monzavi, aka “The King of Ghazal”, the famous poet of 1960s and 1970s, could revive ghazal and made it enthralling and romantic. Some of Monzavi’s ghazals are about death, and he attempts to reveal his attitudes towards the concept of death as a bound to happen. He sometimes believes in death doubtlessly, and sometimes fights it. Despite some contradictions in some of his ghazals about death, he doesn’t believe in death as something absurd and conjectural. This paper aims, through an analytical- descriptive method and by investigating Monzavi’s ghazals, to study his worldview and understanding of death.
خلاصه ماشینی:
خيام ظلمتيان رافضاينورکني به ذهن ظلمت اگرلحظه ايعبورکني نشسته ام به عزايچراغ مردةخود بياکه سوکمراايستاره سورکني (همان :٣٥) وگاهيوطن زخم خورده را،مخاطب قرارداده ودرسوگ شهيدان وجوانان پرپرشده درراه وطن ،ناله سرميدهد: ايباغ چه شدمدفن خونين کفنانت ؟ کوخاکشهيدان کفن پيرهنانت ؟ آه ايوطن !ايخورده به بازارشقاوت بس چوب حراج ازطرف بيوطنانت (همان :٤٧٤) ١/٢- تصوير مرگ عاشقانه ١/٢/١- در آميختگي عشق و مرگ «يک بعدجهان بينياونسبت به مرگ رابايددرنوع نگاه اوبه عشق جستجوکردزيرا شعرمنزويآينۀروزگاراست که روزگارراهيچ زبانيبه شفافيت شعرنبوده است .
برخيمعتقدند،نگاه منزويبه عشق است که نوع نگاه اونسبت به مرگ رامشخص ميکند.
شايدآن عشق که ازديدگاه شاعريک فرصت آفتابيبود به مرگ ختم ميشدودرنهايت ؛ برايدوست مردن غايت عشق است وننگم باد اگردراين کفن يک دم ،گمان پيرهن دارم » (صبحي،٣٦٨:١٣٩٣) تنهاچيزيکه اودرمکتب زندگي،ازاستادازل آموخت ،يک حرف بود؛"عشق "و "مرگ "درراه اين عشق .
خوشاازعشق مردن درکنارت ،ايکه طعم تو حلاوت ميدهدحتاشرنگ تلخ مردن را (همان :٤٢٥) «غزل ١٣٨حکايت گرمرگ عاشق درطول تاريخ است وبه شکل نمادين همه ي آن مرگ هايتاريخيعشاق رايکي ميداندوبه تصويرميکشد.
به بويعمردوباره ،ميان مرگ وحيات نشسته ام به اميدتوواشارةتو (همان :٥٤٣) ١/٣- تصوير مرگ در اثر بلاهاي طبيعي گاهيمرگ برايمنزويچون اژدهاييسهمگين است که دهان واکرده وکمين کرده ،تا به يکباره برتن کودکان ،نوعروسان ،فرزندان وپيران حمله کند.
درواقع ، اين نحونگرش به مرگ است که شيوه زندگيفردرااصيل ومعنادارياغيراصيل وبيمعنا ميگرداند.
همه ي موجودات هستي،خواه ياناخواه اين مرحله راطيخواهندنمودوتنهاانسان است که نسبت به مرگ باتوجه به ناشناخته هاي آن ،اکراه دارد.