چکیده:
گلستان سعدی مجموعهای از متنهای خرد و مستقل (حکایات، جملات قصار و قطعات) را در خود جای داده است. در تحلیل چنین متنی، این پرسش پیش میآید که چگونه میتوان این متن چندمتنی را بهصورت یک مجموعۀ معنادار تحلیل کرد؟ بنابراین هدف ما این است که سیر زایشی معنا طی ساختهای گفتمانی متفاوت و نقطۀ تجمیع معنا در ژرفساخت نهایی را بررسی کنیم. بر این مبنا، در تحقیق حاضر نشان میدهیم ساخت روایی (در دو سطح خرد و کلان) وظیفۀ عینیتبخشی به واحدهای معنایی انتزاعی و منطقی را برعهده دارد که در قالب جملههای قصار و به شیوۀ گزارههای فرازمانی و فرامکانی بیان شدهاند. ساخت نحوی بخش غیرروایی (جملههای قصار) جانشینی و انتزاعی است؛ اما ساخت نحوی بخش روایی، همنشینی و عینی است. انطباق مقولهای واحدهای معنای این دو سطح در روی مربع معنایی، حرکتی نیمهنمادین و تقابلی از «وضعیت نقصان» به «وضعیت گلستان» را ترسیم میکند. از این رو، گلستان وضعیتی ارزشی است که در پایان سیر زایشی معنا در سطح گفتمان، همۀ واحدهای معنایی پیشین را در خود جای داده است.
Abstract Sa'di's Golestan consists of short and independent texts (folktales, sayings, and verses). For the sake of analysis, it could be wondered how such a multi-textual writing could be investigated as a meaningful whole. Thus, the study aims to analyze the generation of meaning through investigating the different discursive structures and the core of meaning in the ultimate deep structure. To this aim, it is argued that the narrative structure (micro and macro) is responsible for the objectification of the abstract and logical units of meaning, expressed through sayings and supra-temporal and supra-spatial statements. The structure of the non-narrative parts (sayings) is substitutional and abstract, while the structure of the narrative parts is collocational and concrete. The overlapping of the semantic units of these two levels shows a semi-symbolic and binary shift from the "depletion condition" to the "Golestan condition". Therefore, Golestan is a value-laden condition, the semantic generation of which, in its discursive level, includes all of the previous semantic levels.
خلاصه ماشینی:
اسداللهي و شاه محمدي (١٣٩٦) نيز در راستاي تأييد بر سريع بودن روايت در حکايت هاي سعدي، در مقاله اي با عنوان «بررسي چند حکايت از گلستان بر اساس نظريۀ زماني ژنت » شيوة سعدي را در روايت پردازي مبتني بر «گزيده گويي و چکيده نويسي» ميدانند و از اصطلاح «داستان برق آسا» براي توصيف آن استفاده ميکنند.
با توجه به اين مسئله ، ميتوان گفت در پژوهش حاضر انتظار ميرود در بررسي حکايت هاي درون گلستان سعدي، با شخصيت ها، کنش ها و ارزش هاي نوعي و شناخته شدة اجتماعي مواجه باشيم ؛ اما در سطح غيرروايي و غيرحکايتي گلستان ، ارزش هاي متن با وجود آنکه ساخت بنيادي تقابلي دارند (زيرا «از نقطه نظر گرمس بنياني ترين مقولۀ معنايي بنيادي فردي تضاد بين مقولۀ مرگ و زندگي است که در سطح ژرف هر گفتماني وجود دارد» (عباسي، ١٣٩٥: ٥٣-٥٤) )؛ از نظر ساختار گفتماني فاقد «عينيبخشي به زمان ، مکان و عامل ها» (همان ، ٥٤) بايد باشند.
از اين رو، در بررسي دو نوع متن روايي و غيرروايي در گلستان سعدي، هر دو شيوة متن پردازي، با وجود تفاوت در نحو گفتماني، از نظر معناي گفتماني بايد در سطح انتزاعي (ژرف ساخت ) قابليت انطباق روي مربع معنايي داشته باشند و معرف صورت بندي واحدي از تقابل ارزشي در لايۀ زيرين يا سمانتيک معنايي (عباسي، ١٣٩٥: ٥٤) باشند که نوع خاصي از «شدن » را به ما نشان دهد.