چکیده:
جمالالدین قاسمی صاحب تفسیر محاسن التأویل، مفسری منتسب و مشهور به سلفیگری است. رویکرد وی نسبت به بحثی چون فتح باب اجتهاد و استنادات گسترده به سلفیها در تألیفات وی مؤید این امر است. هرچند رویکرد نهچندان هماهنگ وی با سلفیه در موضوعاتی چون تصوف و بدعت نیز در این راستا میتواند مورد توجه قرار گیرد. پژوهش حاضر با توجه به اندیشهها و آراء متعددی که پیرامون انتساب جمالالدین قاسمی به سلفیه وجود دارد، تفسیر محاسن التأویل وی را با روش توصیفی- تحلیلی، با هدف بررسی اندیشه توحیدی مفسر و میزان هماهنگی اندیشه وی با سلفیه، مورد مطالعه و واکاوی قرار داده تا بهطور یقین بتوان پیرامون سلفی یا غیر سلفی بودن تفسیر سخن گفت. یافتههای حاصل از پژوهش حکایت از آن دارد که وی در حوزه توحید بهعنوان مهمترین مؤلفه مورد تأکید سلفیه، همسویی قابل توجهی با اتباع این جریان دارد، بهگونهای که در تبیین توحید الوهی و ربوبی و لوازم آن کاملاً همسو با سلفیه اظهار نظر نموده است، اما در حوزه توحید صفاتی به سبب گرایش به مجاز و صنایع ادبی و دلبستگی به نظر مفسرانی چون زمخشری و آلوسی، برخلاف سلفیها، به سمت تأویلگرایی صفات خبریه میل نموده است.
Jamal al-Din Qasemi, the author of Tafsir mahasin al-Ta’wil, is an interpreter attributed to and popular for Salafism. His approach to such a discourse as broaching the subject of ijtihad and his widespread reference to the Salafis in his writings confirms this matter. However, his rather inconsistent approach to the Salafism concerning such subjects as Sufism and innovations in this respect can be taken into consideration. In respect to various thoughts and ideas that exist concerning the attribution of Jamal al-Din Qasemi to Salafism, the present research has examined his Tafsir mahasin al-Ta’wil with the descriptive-analytical method aiming at studying the interpreter's monotheistic thought and the degree of his thought's conformity with the Salafis so that one can talk with certainty about the interpretation to be Salafi or non-Salafi. The findings yielded from the research suggest that in the field of monotheism as the most important component asserted by the Salafis, he considerably conforms to the followers of this trend, to the extent that in explanation of the Divinity and Lordship monotheism and its essential concomitants he has commented quite consistent with the Salafis. However, in the field of attributive monotheism, contrary to the Salafis, he has inclined toward declarative attributes hermeneutics due to his tendency toward allegory and literary imagery and attachment to such interpreters as Zamakhshari and Alusi.
خلاصه ماشینی:
يافته هاي حاصل از پژوهش حکايت از آن دارد که وي در حوزه توحيد به عنوان مهم ترين مؤلفه مورد تأکيد سلفيه ، همسويي قابل توجهي با اتباع اين جريان دارد، به گونه اي که در تبيين توحيد الوهي و ربوبي و لوازم آن کاملا همسو با سلفيه اظهار نظر نموده است ، اما در حوزه توحيد صفاتي به سبب گرايش به مجاز و صنايع ادبي و دلبستگي به نظر مفسراني چون زمخشري و آلوسي، برخلاف سلفيها، به سمت تأويل گرايي صفات خبريه ميل نموده است .
قاسمي در تفسير محاسن التأويل ذيل آيه «واصنع الفلک بأعيننا و وحينا» (هود: ٣٧)، «اعيننا» را به حفظ و نگهداري خداوند تأويل نموده ، (قاسمي، ١٤١٨: ٩٣/٦) و در جايي ديگر اين کلمه را با استناد به کلام آلوسي، استعاره از حفظ و حراست گرفته است (همان ، ٥٥/٩) قاسمي در تفسير آيه عبارت «و هو معکم أين ما کنتم » (حديد: ٤)، آيه را به علم الهي تأويل نموده و در ادامه با استناد به کلام ابن تيميه و به سبب اجماع سلف ، تأويل نمودن معيت الهي به علم را فاقد اشکال ميداند.
البته بايد گفت ابن تيميه و اتباع وي نيز به سبب گريزناپذيري تأويل برخي صفات مانند تفسير معيت به علم ، به دلايلي نااستوار براي توجيه تأويل خود دست زده اند که ظاهرا قاسمي نيز در اين امر گاهي بر توجيهات آنها تکيه نموده است .