چکیده:
مظفر النواب شاعر متعهد معاصر عراقی و یکی از پیشتازان اشعار سیاسی در ادبیات معاصر
عرب به شمار می آید. وی زبان شعری را چونان سلاحی برای رسوا کردن حکومت های
عربی به کار می گیرد. این پژوهش، با تکیه بر شیوه وصفی تحلیلی، بر آن است که موسیقی
درونی حاصل از تکرار و دلالت های آن را در زبان شعری مظفر النواب بررسی نماید.
نتایج این پژوهش نشان می دهد که شعر نواب از موسیقی درونی تکرار سرشار است. این
موسیقی در کنار موسیقی بیرونی اشعار وی، زیبایی های موسیقی ایجاد می کند که حاصل
تکرار آواها، واژگان، ساختارها و عبار تهایی هستند که معمولا در مقطعی شعری کوتاه،
به شکلی متراکم تکرار شده و بر زیبایی نغمه های شعری نواب افزود ه اند. بیشترین آوایی
که در شعر وی تکرار شده، وا جآرایی حرف (س) است، قصد نواب از تکرار واژگان
در شعرش، تاکید و تمرکز روی این واژگان در جهت انتقال مقاصد شعر یاش است.
همچنین، عمده ترین سبب تکرار عبار تها و جملات در شعر وی، تاکید و تمرکز روی
مفاهیم آ نها و نهادین هسازی این عبارات در ذهن خواننده است. چنان که وی گاهی برای
ایجاد موسیقی درونی در شعر خود و غن یسازی جنبه ادبی آن و نیز ارتباط بهتر خواننده با
اشعار وی در جهت جذب مخاطبانش، از تکرار ساختار نحوی در شعر خود بهره جسته
است.
خلاصه ماشینی:
حرف سين از صداهاي نازک و زيباست که داراي صفت همس است ، لذا مظفر که در محيطي سرشــار از موسيقي رشد و نمو داشته ، شديداً شيفته اين حرف شده است : «أمتد إليک کجسر من خشب الليل /وسيعبر تاريخ الغربۀ/کل جسور الليل وتسوسن سوي جسري » (همان : ٧٣) (مانند پلي از چوب ، شــب به سوي تو دراز مي شوم /پلي که از تاريخ غربت عبور خواهد کرد/همه پل هاي شب به جز پل من ، به شکل سوسن درآمده اند) و يا ما انبوهي از حرف سين را در اين مقطع شعري مي يابيم : «وليس يهاجر في الفجر إلا الإوز/رســا السأم الســرمدي بجسمي /وليس سوي غامضات البحار/التي تستفز/أصيح : خذيني لأسمع أجراسها/إن برقاً بقلبي يلز/أنا عاشقٌ أيهذي البحار لأجراسکن» (همان : ١٩٦) 373 (تنها مرغابي در ســپيده دم مهاجــرت مي کند/و ملالت ازلي و ابــدي در بدن من لنگر مي اندازد/و تنها امور مبهم درياهاســت /که تحريک مي کند/فريــاد مي زنم :مرا بگيريد تا صداي زنگ هاي آن را بشــنوم /رعد و برقي در دل من نيزه مي زند/اي درياها من عاشــق زنگ هاي شما هستم ) در متن زير هم که واج آرايي حرف ســين در شــعر نواب به حد کمال رسيده و از اوج دل بستگي وي را به موسيقي دروني ناشي از اين حرف در شعر او حکايت دارد: «وقرصني عسل فستقي فسافر ســم بجسمي /بنفسجۀٌ في البنفسج أسرجها فوق سرجي / فسجسج سرجي وسافر سوق عطور» (النواب ، ١٩٩٦: ٢٦٣) (عســلي پسته اي مرا به تاراج برد درنتيجه سمي در پيکر من مسافرت آغاز کرد/بنفشه در بنفشه اي که آن را بر بالاي زينم مي بست /پس زين من معتدل شد و به سوي بازار عطرها سفري آغاز کرد) شکي نيست که اشتياق به حرف سين و بازي آوايي ماهرانه با آن ، تنها مي تواند از سوي شــاعري صورت گيرد که به آهنگ ها و نت هاي موســيقي به همان اندازه آواهاي زباني ، آشنايي داشته باشــد.