چکیده:
در تحلیل الزامات اخلاقی و عقلی(عفت«عقلی»صرفا برای تعمیم بحث است)نظریات متعددی مطرح شده است که تأمل و تدقیق در آنها،ضعفهای بسیاری را آشکار میسازد.این جانب بعد از گلگشتی در همهء این نظریات وقانع نگشتن به مدعیات و استدلالات آنها، نظریهای پرداختهام که میتوان آن را نظریهء رئالیستی«الزام»دانست،منتهی نه همچون نظریهء مرحوم استاد مهدی حائری یا استاد مصباح که به گمان ما اشکالات متعددی به آنها وارد است، بلکه نظریهای رئالیستی است بر اساس نوعی تجدید نظر در انتولوژی مألوف.بر اساس این نظریه،الزامهای اخلاقی یا عقلی نوعی واقعیتاند،ولی در عین حال از سنخ ضرورتهای بالقیاس الی الغیر که مدعای استاد مصباح است یا ضرورتهای بالغیر که مدعان مرحوم حائری است نمیباشد.اصلا و اقعیتهای عالم خود متضمن نوع خاصی که از آن به«لزوم اخلاقی»تعبیر میشود،میباشد.انسان به این لزومهای اخلاقی همچون دیگر حقایق عالم که شهودیاند،به نحو شهود میرسد و از آن مفهوم میسازد:مفهوم«باید»یا«ضرورت».گزارههایی که متضمن این معانیاند میتوانند انشایی یا اخباری باشند و در هردو صورت منافاتی با این ندارند که حقایقی متعالی وجود داشته باشد که ما بدانها با«حضور و شهود»میرسیم و از آنها مفهوم میسازیم و در قالب گزارهها آنها را به کار میگیریم.ظهور مفاد«باید به عدالت رفتار کرد»در انشاء هیچ منافاتی با آن و اقعیت اخلاقی نفس الامری ندارد،کما حقق فی محله. نظریه فوق تحلیلی خاص از مفهوم الزام و لزوم اخلاقی ارائه میکند که تا کنون در هیچ اثری مشاهده نکردهام و به این لحاظ نظریهای«نو»محسوب میشود.البته فحصج بنده در آثار نویسندگان خودی تقریبا کامل بوده است،ولی در آثار فیلسوفات مغربزمین ناقص و فی الجمله.در هرحال،این نظریه هم بحثی نسبت به مرحله انتولوژی دارد همبحثی نسبت به مرحلهء ایپستولوژی(شناختشناسی)و هم در مرحله معناشناختی یا سمانتیک.بنده در هیچ یک از این مراحل نظریه مشابهی مشاهده نکردهام.اگر نظریه فوق در مرحله انتولوژی پذیرفته شود به گمان من نوعی تحول در نوع نگاه ما به عالم خارج لازم میآورد:عالم خارج وعاء ارزشهای اخلاقی و حتی لزومهای اخلاقی است.و اینها واقعیاتی یکتا هستند که قابل ارجاع به واقعیتهای دیگر نیستند.جورج مور در مورد حسن و قبح ادعای مشابهی دارد،اما در مورد الزامات اخلاقی و تحلیل آنها با مشکلات اساسی مواجه است.
خلاصه ماشینی:
"از این جهت نظریه مرحوم حائری با نظریه استاد مصباح یکی میشود که ضرورتهای اخلاقی و تکوینی در مفهوم یکی هستند منتهی ایشان میگوید هستیهایی که ضرورت پیدا میکنند دو قسماند:هستیهای مقدور که هستیهای تکوینی که سبب تحقق آنها وجود آگاه مختار عاقل نیست،مثلا در سوزادندن،آتش سبب هستی و تحقق سوختن است و هستی سوختن یک هستی نامقدور است،اما وقتی من آب میخورم فعل آب خوردن هستی پیدا میکند و این هستی،هستی مقدور است،چون از اراده یک فاعل مختار برانگیخته شده و پدید آمده است.
در اینجا فقط به اشاره میگوییم فرض کنیم ضرورتهای بالذات و وجوبهای عقلی مستقل نداشته باشیم،در این صورت آیا اصلا از انشاءهای وجوب شرعی،ولو به داعی بعث باشد،وجوب و الزام انتزاع میشود؟باید در همان نکتهای که در باب او امر و نواهی به تسامح گفتهاند که امرونهی باید از عالی باشد تا ایجاب بر آن صدق کند،دقت کرد که چرا این نکته را میگویند؟چرا اگر کودکی به انسان بزرگی امر کند نمیگویند بر او ایجاب کرده است؟ ما این مسئله را فقط در علو و دنو آمر نمیخواهیم مطرح کنیم،بلکه مقصود طرح آن در یک کبرای کلیتر است.
حال با توجه به اینکه طبیعت افعال(و نه وجود خارجی آنها)میتواند در نفس آدمی حاصل شود و تحقق یابد آیا«لزوم اخلاقی»که ضف و عارض آن محسوب میشود بنفسه در نفس آدمی حاصل نمیآید؟ آیا نمیتوان گفت نفس انسان در مواجهه بالزومهای اخلاقی به خود لزوم میرسد و نه صرفا صورت آن؟ به نظر میرسد پذیرفتن این احتمال معقولتر از احتمالات دیگر است."