چکیده:
چکیده ناسیونالیسم قوم گرایانه به ابزاری در دست قدرتهای استعماری اروپا برای ترویج قومگرایی، مقابله با اسلام و تضعیفوحدت مردم سرزمینهای جهان اسلام تبدیل شده است . ظهور ایدئولوژی ناسیونالیسم طی تحولات سیاسی برآمده از دورهیرنسانس در اروپا و تحوالت فکری و فرهنگی متعاقب آن عصر در طول قرون هفدهم تا نوزدهم میالدی، تأثیر بسیار قابلملاحظه ای بر چهره ی سیاسی و فرهنگی غالب کشورهای جهان برجای گذاشته است. با تأسیس سلطنت پهلوی، رضاخانکوشید با ابزار مختلف، برای حکومت خود مشروعیت سیاسی استواری فراهم کند. لذا سوال اصلی پژوهش حاضر بدینصورت است که سلطنت پهلوی از چه ابزاری جهت کسب مشروعیت سیاسی بهره میبرد؟ در پاسخ به این سوال فرضیهبدین گونه طرح میشود که رضاخان کوشید با اتخاذ ایدئولوژی ناسیونالیسم و وطنپرستی، برای حکومت خود مشروعیتسیاسی استواری فراهم کند. در این مقاله سعی شده که چگونگی استفاده ی ابزاری از تاریخ برای تثبیت دعاوی ملی گرایانهرضاشاه پرداخته شود. روش پژوهش حاضر تفسیری و از نوع کیفی بوده و روش گردآوری داده ها نیز کتابخانهای و اسنادیبوده است.
Ethnic nationalism has become a tool in the hands of European colonial powers to promote ethnicity, oppose Islam, and undermine the unity of the peoples of the Islamic world. The seventeenth to the nineteenth century had a very significant impact on the political and cultural image of the dominant countries of the world. With the establishment of the Pahlavi dynasty, Reza Khan sought to provide a stable political legitimacy for his government by adopting the ideology of nationalism and patriotism. A cursory look at the nationalist historiography of the last century in Iran shows that this kind of view of history and its use not only did not lead to national unity and pride, but also led to intense ethnicism and sometimes separatism among the Iranian ethnic groups. Which did not exist before in Iran. This article tries to discuss how to use history as a tool to establish Reza Shah's nationalist claims.
خلاصه ماشینی:
در مورد ريشه ها و علل بروز چنين ديدگاه ها و برداشت هايي نسبت به تاريخ ايران از سوي منورالفکرهاي دوره ي قاجار، افزون بر نکات ياد شده ، به طور خلاصه ميتوان به اين موارد اشاره کرد: شکل گيري شخصيت فکري غالب آن ها در محيط هاي بيرون از ايران (نظير ميرزا فتح علي آخوندزاده و ميرزا عبدالرحيم طالبوف تبريزي در قفقاز) باعث شد مسائل مورد توجه آن ها عملا موضوعيتي با مسائل جامعه ي ايران نداشته باشد؛ تعلق برخي از آن ها به اقليت هاي ديني و مذهبي غيرمسلمان و پنهان شدن در لباس مسلمانان براي ضديت با اسلام و ترويج آن ؛ تأثيرپذيري شديد از جريان استعمار جهان غرب و اين که آن ها تا حد زيادي مرعوب تمدن پيشرفته ي غرب شده بودند؛ و در نهايت تأثيرپذيري سطحي و غيرانتقادي آنان از نخستين داده ها و يافته هاي جريان هاي شرق شناسي طي سده ي نوزدهم ميلادي و هدايت فکري و هدفمند آن ها از سوي ايران شناسان اروپايي، در حقيقت در نگاه آنان تمايزي ميان جمشيد پيشدادي و بهمن کياني با انوشيروان ساساني وجود ندارد؛ زيرا در آن مقطع هنوز تاريخ رسمي و به ظاهر علمي ايران که حاصل جريان شرق شناسي و ايران شناسي دهه هاي آتي است ، شکل نگرفته بود.