چکیده:
مفهوم «مرگ» از مفاهیمی است که همواره اندیشه ی آدمیان را به خود مشغول داشته است و سخن هیچ کدام از سخن سرایان فارسی زبان از این مقوله خالی نیست. این پژوهش به بررسی مفهوم مرگ در اشعار شاعر معاصر، سهراب سپهری، پرداخته است. هدف مقاله تبیین بررسی شیوه ی برخورد وی با این مفهوم بوده است. سپهری در اولین دفترهای شعریش تسلیم مرگ میشود، اما در دفترهای آخر مرگ اندیش و مرگ آگاه شده و به استقبال مرگ میرود. نظر و اندیشه این شاعر در مورد مرگ این است که مرگ حقیقتی مسلم است که از آن گریزی نیست. نگاه او نسبت به مرگ نگاهی مثبت است و چون عارفان مرگ را ادامه حیات میداند.
The concept of "death" is one of the concepts that have always involved the human
thoughts, and one cannot find a poet or writer who does not refer to death in his works.
The present study explored the concept of death in the poetry of "Sohrab Sepehri", a
contemporary poet. The aim of this study was to explore his attitude towards death. In the
first poems, Sepehri was surrender to death, but in the last poems, he was aware of death,
thought about it, and welcomed it. He believed that death is an undisputable fact that no
one can escape from it. He had a positive perspective about death, and like mystics, he
considered death as the continuation of life.
خلاصه ماشینی:
بررسي مفهوم مرگ در انديشه سهراب سپهري زينب باقري نجف آباد دانشجوي دکتري زبان و ادبيات فارسي ، دانشگاه علوم و تحقيقات خراسان رضوي دکتر سيدحسين سيدي استاد دانشگاه فردوسي مشهد چکيده : مفهوم «مرگ » از مفاهيمي است که همواره انديشه ي آدميان را به خود مشغول داشته است و سخن هيچ کدام از سخن سرايان فارسي زبان از اين مقوله خالي نيست .
از ديدگاه سهراب مرگ و زندگي همزادند و کسي که پيش تر از زندگي گفته ، در ادامه از مرگ مي گويد: و نترسيم از مرگ / مرگ پايان کبوتر نيست / مرگ وارونه يک زنجره نيست / مرگ در ذهن اقاقي جاري است (صداي پاي آب ) ٢-٢- قياس مرگ در شعر سهراب و شاعراني که چون او به مرگ نگريسته اند در شعر شاعران ديگر، نيز گاه اين گونه برخورد سبک دلانه و پر آرامش با مرگ به چشم مي خورد.
در شعر سهراب مرگ صورت طلايي دارد و مي رويد (حسيني ،١٣٧٩، ص ٣٧-٣٥): يا: براي بته ي نورس مرگ آب را معني کردم (سبز به سبز) و نيز بايد به پيوندي که بين عشق معنوي سپهري با آثار و جلوه هاي طبيعت برقرار است و تصور صميمانه او از مرگ و سلوک صميمانه اش با آن ، توجه کرد.
حاصل تمام « جان گرفته » يک تصور توهمي است که در آن تن مرده مرگ را از خويش مي راند تا زنده شود و مرده اي را که در واقع همان « خود » اوست عذاب مي دهد و درد باران مي کند (وزير نيا و ايراندوست ، ١٣٧٩، ص ١٧).