چکیده:
تفکّر تاریخی، به نحوۀ نگرشی اطلاق میشود که آدمی و تفکّر او را در بستر تاریخی و اجتماعیاش مورد ملاحظه قرار داده و هرگونه فهم، شناخت، تفسیر و کنش آدمی را تاریخی میداند. در مقابل، تفکّر غیرتاریخی تحت تأثیر اندیشۀ ذاتگرایانۀ ارسطویی و عقل ریاضیاتی دکارتی، به معنایی واحد و جهانشمول از عقل قائل است که آن را معیار و محک سنجش همۀ دورههای تاریخی تلقّی میکند. پرسش اصلی مقاله این است که هردر با چه نگرشی، تفسیر رایج عصر روشنگری را مورد انتقاد قرار میدهد و بررسی وجوه انتقادات او در این زمینه، هدف این پژوهش است. از اینرو با روش توصیفی-تحلیلی به بررسی دیدگاههای او پرداخته شده است. فلسفۀ تاریخ هردر مبتنی بر اصل پویایی تاریخ است و این پویایی حاصل حرکت و پویایی سرشت انسان به تبع حرکت و پویایی تفکّر و اندیشه او میباشد. هردر معتقد به تاریخیبودن تفکّر و به تبع آن زبان، فرهنگ، دین و به طور کلّی تمامی شئونات بشری است و همۀ اقوام را بر اساس شرایط تاریخیشان در تحقّق هدفی مشترک یعنی «انسانیت» سهیم میداند. از این رو، وی به عنوان یکی از فیلسوفان تاریخیاندیش، موضع متفکّران عصر روشنگری را مورد انتقاد قرار میدهد و با تلقّی رایج این عصر که عقل مدرن را محک و معیار سنجش همۀ امور میدانست، مخالفت میکند. فرضیه این پژوهش این است که هردر تفکّر غیرتاریخی را انتزاعی، غیرواقعبینانه و ناتوان از درک واقعیتهای تاریخی و فرهنگی هر عصر و دورۀ تاریخی میداند و معتقد است درک و شناخت صحیح، درک و شناخت تاریخی است.
خلاصه ماشینی:
علوه بر اين، برخلف تفکر رايج عصر روشنگري که عقل مدرن را محک و معيار سنجش همة امور از جمله تاريخ و رخدادهاي تاريخي ميدانست، هردر معتقد است دربارة هر آنچه به انسان و حيات و تفکر او مربوط ميشود، و به عبارتي در مورد همة امور انساني، نميتوان به روش قياسي و با يک معيار و محک حکم کرد.
درک معنا و مفهوم انسانيت اين مسأله را روشن ميکند کر قوم و ملتي در تاريخ ، براي خود غايتي فينفسه است، به اين معنا کر ملتي و هر جامعهاي بر اساس نگرش خاص تاريخي خود، براي رسيدن به آنچه سعادت خود در نظر ميگيرد، در تلش و فعاليت است.
در واقع هردر معتقد است در دوراي مختلف تاريخي عقل و تفکر بشر با ظهور و بروز خاص خود در آن دوره، در جهت غايت کلي تاريخ کمان تحقق انسانيت است، حرکت ميکند.
به اين ترتيب، هردر به فرديت پديداي تاريخي اهميت ميدهد و علت هر نوع تحول و تکامل تاريخي را در اقوام و ملتها ميداند و به آنها هويت و شخصيت ميبخشد و فلسفة تاريخ خود را نيز بر طبق همين مباني طراحي ميکند و در مقابل تفکر عصر روشنگري قرار ميگيرد که با شالوده و معيار کلي به قضاوت و سنجش ماهيت انساني ميپردازد.
به باور هردر، رسالت تاريخي اقوام و ملتها در سير تاريخي در واقع تکامل انديشه انساني را نشان ميدهد و اين رويکرد منافي اعتقاد به ذات ثابت انسان در نزد متفکران عصر روشنگري است.