چکیده:
تاریخ تحوّل اندیشة حقوقی، حکایت از روند پرتلاطمی دارد که تعامل میان متافیزیک و واقعیت طی کرده است. در این میان مفاهیمی چون حق و عدالت و بطور کلی اندیشة حقوق طبیعی که بناست معیار سنجش امر درست در ساختار حقوقی باشند، وضعیت پیچیدهتری دارند. اندیشة حقوق اشراقی پترازیسکی را باید چارچوبی نو برای تعامل پیشگفته دانست؛ چراکه اندیشة حقوق طبیعی مدرن مبتنی بر حاکمیت متافیزیک بر واقعیت است و حقوق طبیعی کلاسیک نیز متافیزیکی ایستا را جستجو میکند تا زمینة تعامل آن را با واقعیت فراهم آورد، از همینرو پذیرفتنی نیستند. پترازیسکی به دنبال متافیزیکی دینامیک است و آنرا در سوبژکتیویسمی دینامیک مییابد. اشراق فردی، بیان دیگری از این نوع سوبژکتیویسم است که حقی اشراقی و عدالتی اشراقی را نتیجه میدهد. اما پرسش این است که آیا این نوع متافیزیک میتواند بنیان امر درست و البته برتر و چارچوب تکاملی حقوق باشد؟ واقعیت این است که پترازیسکی، چنین بنیانی را باور ندارد و نمیتوان تعامل متافیزیک او با واقعیت را در چارچوب ایدهآلیسم دانست.
The history of the evolution of legal thought indicates the contentious process of the interaction between metaphysics and reality. Meanwhile, notions such as law and justice, and in general, natural law, being the criterion for evaluating justice in the legal structure, have a more complicated situation. Petrazyski's idea on intuitive law should be considered as a new framework for the mentioned interaction; as modern natural law is based on the preeminence of metaphysical rule over reality, and classical natural law also seeks static metaphysics to provide the ground for its interaction with reality. Thus, they could not be admissible. Petrazycki endeavors to seek a dynamic metaphysics which he finds it in dynamic subjectivism. Individual intuition is another expression of this type of subjectivism which leads to the intuitive right and intuitive justice. However, one may ask whether this type of metaphysics be the foundation and even superior and evolutionary framework of law? In fact, Petraziski does not believe in such a foundation, and as a result, his metaphysical interaction with reality cannot be maintained in the framework of idealism.
خلاصه ماشینی:
اما پترازيسکي چگونه به اين تعامل رسيده است و در واقع چگونه توانسته است از افتادن در دام رويکردهاي جامعه شناختي افراطي که بر تقدم ماهوي و ماهيتي واقعيت بر متافيزيک استوارند، اجتناب ورزد؟ اگر اساس انديشۀ پترازيسکي تعامل پيش گفته است ، آيا ميتوان حقوق اشراقي پترازيسکي را بازخواني حقوق طبيعي کلاسيک ارسطويي دانست ؟ به سخن ديگر آيا طبيعت اشيا، مبناي حقوق اشراقي پترازيسکي است و اين حقوق اشراقي نيز نماد حقوقي تحول گرا و تکامل گرا است ؟ و بنابراين بنيادي هنجاري و بايدانگار و نه توصيفي و هست انگار دارد؟ آيا انديشۀ پترازيسکي را بايد نماد تجربه گرايي محض تلقي کرد و يا ميتوان به مانند برگسن ، بنيان انديشۀ وي را نوعي متافيزيک ت و بر همين اساس ، بايدانگار تلقي کرد؟ نسبت حقوق موضوعه با حقوق اشراقي پترازيسکي چيست ؟ آيا وي توانسته است معياري براي ارزيابي عادلانه بودن حقوق موضوعه بدست دهد و به اين ترتيب حقوق اشراقي و نيز حقوق موضوعۀ خود را از دام نسبيگرايي و در واقع پوزيتيويسم برهاند؟ آيا مفهوم حق در انديشۀ پترازيسکي معياري براي رهايي از نسبيگرايي و پوزيتيويسم ميتواند باشد؟ تحليل پترازيسکي از خود حقوق موضوعه چيست و آيا توانسته است آن را از چنبرة پوزيتيويسم و بويژه ، پوزيتيويسم دولتي و فرماليسم ماهوي آن برهاند؟ براي پاسخ به پرسش هاي فوق ، در ابتدا ساختار حقوق و رابطۀ حقوق اشراقي و حقوق موضوعه در انديشۀ پترازيسکي را مطالعه سپس آثار فني تفکر حقوقي وي مورد مطالعه قرار ميگيرد.