چکیده:
لوئیس در کتاب مسیحیت ناب کوشیده است بر مبنای «عینی بودن ارزشهای اخلاقی» استدلالی برای «اثبات وجود خداوند» ارائه دهد. بنابر عقیدة او قوانین اخلاقی عینی وجود دارند و ما در رفتار خویش به نوعی معیار عینی و رفتاری تمسک میکنیم که انتظار داریم طرف مقابل به آن معرفت داشته باشد. این که همة انسانها در هر فرهنگ، دین و آئینی باشند خود را ملزم میدانند که به نحو خاصی رفتار کنند و راه گریزی از آن ندارند و زمانی که بر خلاف آن رفتار میکنند خود را مورد ملامت قرار میدهند، حاکی از واقعی و عینی بودن احکام اخلاقی است که فراتر از رفتار عادی و معمول انسانهاست. قوانینی که هیچ یک از آنها را ما وضع نکردهایم، اما به نحو پیشینی مییابیم که این قوانین بر ما تحمیل میشوند و ما را در موقعیتهای مختلف تحت فشار قرار میدهند. لوئیس خاستگاه عینیت احکام و ارزشهای اخلاقی را خدا میداند چون طبیعتگرایی هرگز نمیتواند حضور ارزشهای واقعی اخلاقی را توجیه و تبیین کند، چرا که امر مادی به هیچ وجه نمیتواند تعالیمی برای انسان داشته باشد.بنابرین حضور ارزشهای اخلاقی نشانه و شاهدی است برای دلالت بر یک روح یا ذهن برتری که این قوانین را به ما القاء کرده است که او همان خداست. در این جستار ادعای او را تقریر کرده و نقدهای مطرح شده و به نحو خاص نقدهای گنسلر بر استدلال او را شرح داده و مورد گفتوگو قرار میدهیم.
خلاصه ماشینی:
کوشش نويسنده اين است که ميان اين دو داوري کند و با نقد ادعاي گنسـلر نشان دهد که از موضع لوئيس و برهان اخلاقي او براي اثبات وجود خدا همچنان مي توان دفاع کرد، لکن در پايان مقاله با طرح ملاحظاتي همچون «نظرية تکامل اخلاقـي » در تنـاظر بـا «نظريـة تکامـل زيستي» و نيز ايراد «تحويل گرايي» راه را براي نقدهاي ديگري که ممکن است بـر اسـتدلال اخلاقـي لوئيس مطرح شود هموار ساخته است .
ما از طريق درون بينـي ١ انسـان را ذيـل يـک قـانون اخلاقي کلي و کلاني مييابيم که گزير و گريزي از آن نيست ، حقيقتي کـه ميکوشـد رفتار ما را به نحو خاصي تدبير کند و اين يافت دروني اخلاق ، ما را به امري فراتـر از احکام و ارزش هاي اخلاقي هدايت ميکند که به معناي دقيق تر، بنيـاد اخـلاق اسـت (Ibid: 24) ادعاي اصلي و سادٔە لوئيس از اين قرار است : «يک قـانون اخلاقـي عينـي وجـود دارد و ايـن قـانون مسـتلزم وجـود خداونـد است »(٣٣ :Ibid ) در آغاز لوئيس ادعا مي کند که هر شخصي به اجمـال ، تکـاليف اخلاقـي عينـي را تشخيص ميدهد و ميکوشد که با اسلوب مختلفي از آن دفاع کند.
يا ممکن است قوم و جماعتي معاهـده اي را کـه بـا ديگـران بسته اند چندان مهم و جدي تلقي نکنند؛ لکن از سوي ديگر آنهـا بـا ايـن ادعـا کـه معاهده اي که در پي نقض آن بوده اند ناعادلانه بـوده اسـت ، موضـع خـود را تبـاه و باطل سازند؛ حال آنکه اگر هيچ حکم حق و باطلي وجود نداشته باشـد، آنگـاه چـه تفاوتي بين رفتار عادلانه و غيرعادلانه خواهد بود؟ پس حکم بـه درسـت يـا غلـط بودن رفتارهاي اخلاقي در مواقع و مواضع گوناگون مبتني بر يک بنياد عيني است و ۱۵۷ گرنه از آغاز هيچ مناقشه و مشاجره اي نبايد آغاز شود يا اميدي براي گفتگو و پايـان اختلافات نبايد وجود داشته باشد.