چکیده:
بحث دربارۀ حیات و چیستیِ آن، یکی جنجالی ترین مباحث بینرشته ای درمیان محققان است که فلاسفه نیز ازنگاه خود بدان پرداخته اند. ابن سینا از اولین فیلسوفان اسلامیای است که در آثار خویش به این بحث پرداخته و به مشکل اساسی تعریف حیات اشاره کرده است. تاوارا به عنوان یکی از معدود پژوهشگرانی که به بحث حیات در آثار ابن سینا پرداخته، بدون توجه به مشکل اساسی موجود در تعریف حیات نتیجه گرفته شیخالرئیس در آغاز فعالیت فلسفی خود، با تعریف حیات بهعنوان تغذیه و نمو، گیاهان را جزء موجودات زنده قلمداد کرده است؛ اما در ادامه و در سِیر تکامل فکری خویش با عرضهکردن تعریف دیگری از حیات و یکیدانستن آن با ادراک و حرکت ارادی، از این نظر روی گردانده و گیاهان را از دایرۀ شمول موجودات زنده خارج کرده است. در مقالۀ حاضر با استفاده از روش تحلیل مفهومی و تحلیل متن، نخست، دیدگاه تاوارا را نقد کردهایم. مهمترین نقدهای مطرحشده درخصوص نظر وی عبارت اند از: برداشت ناقص از متن ابن سینا؛ توجهنکردن به مشکل اساسی تعریف حیات در فلسفۀ این فیلسوف؛ نبودِ تکامل زمانی و تاریخی در تعریف حیات در فلسفۀ بوعلی. پساز آن، در افقی گسترده تر، مسئلۀ حیات در فلسفۀ شیخالرئیس را بررسی کرده و نتیجه گرفتهایم وی در آثار خویش، نه دو تعریف، بلکه پنج تعریف متفاوت را دربارۀ حیات بهدست داده است و این تعاریف را نمی توان حاصل یک سِیر تکاملی در بستر زمان دانست؛ بلکه بازگشت این تعاریف متعدد به مشکل اساسی موجود در تعریف حیات است که بوعلی تا پایان زندگی فلسفی خود با آن مواجه بوده است.
The problem of life is one of the most controversial interdisciplinary issues among scholars, which philosophers have addressed it from their perspective. Avicenna is one of the first philosophers who have dealt with the fundamental problem of the definition of life and addressed it in his works. Tawara as one of the few scholars who have paid attention to this matter in Avicenna’s philosophy, without regarding to the fundamental problem of the definition of life, has come to this conclusion that Avicenna at the beginning of his intellectual life defines life as the nutrition and growth and as result classifies plants as the living beings. But, in the course of his intellectual evolution, by presenting another definition for life and identifying it with perception and voluntary movement, he deviates from this viewpoint and excludes plants from living beings. In this paper using the method of conceptual and textual analysis, we have firstly criticized the Tawara’s idea under three main titles: incomplete reading of Avicenna’s texts, neglecting the fundamental problem of the definition of life and finally absence of the historical evolution in the definition of life in Avicenna’s philosophy. Then by studying the problem of life in a wider horizon in Avicenna’s philosophical works come to this conclusion that Avicenna suggests, not as Tawara believes, just two definitions for life; rather he puts forth five different definitions in his works. These definitions cannot be taken as the result of evolutionary process; rather they present the fundamental problem of the definition of life that Avicenna faced it during his intellectual life.
خلاصه ماشینی:
تاوارا بهعنوان یکی از معدود پژوهشگرانی که به بحث حیات در آثار ابنسینا پرداخته، بدون توجه به مشکل اساسی موجود در تعریف حیات نتیجه گرفته شیخالرئیس در آغاز فعالیت فلسفی خود، با تعریف حیات بهعنوان تغذیه و نمو، گیاهان را جزء موجودات زنده قلمداد کرده است؛ اما در ادامه و در سِیر تکامل فکری خویش با عرضهکردن تعریف دیگری از حیات و یکیدانستن آن با ادراک و حرکت ارادی، از این نظر روی گردانده و گیاهان را از دایرۀ شمول موجودات زنده خارج کرده است.
این بیان تاوارا نیز خالی از اشکال نیست؛ زیرا همانگونه که درخصوص کلام پیشگفته از کتاب النفس ذکر شد، بوعلی در اینجا نهتنها اطلاق حیات بر نفس فلکی و نفس نباتی را بهشکل اشتراک لفظی دانسته؛ بلکه بهتبع حیات، اطلاق نفس بر ایندو را نیز مشترک لفظی بهشمار آورده است؛ لذا اگر حیات را عبارت از قوۀ تغذیه و نمو تعریف کنیم یا آن را ادراک و حرکت ارادی بدانیم، استعمال لفظ «نفس» بهعنوان کمال اولی که در موجود دارای حیات بالقوه پدیدار میشود، در ایندو، مشترک لفظی است و بنابراین، نفسی که این فیلسوف برای نباتات پذیرفته، اساساً ازنظر معنایی با نفسی که وی در فلک یا حیوان بدان قائل بوده است، تفاوت دارد؛ البته اشتراک لفظی نفس بین نفس فلکی و نفس نباتی، نکتهای نیست که شیخالرئیس تنها در النفس شفا بدان پرداخته باشد؛ بلکه وی در دیگر آثار خویش همچون رسالۀ احوال النفس نیز صراحتاً دربارۀ آن سخن گفته است (ابنسینا، 2007، ص.