خلاصه ماشینی:
"بعد به شوخی به او گفتم:بزرگوار!10 سال پیش ما جایی بودیم که الان تو تازه به آنجا رسیدهای،من الان«مایکل جکسون»گوش میدهمها!برو به حال خودت فکری بکن!بله!بدبختانه افراط و تفریطهایی به وجود آمد که جامعه را به این سمت کشاند،که مثلا وقتی کانال سه آمد،همه به ورزش پناه ببرند، خیلی از ما هم دخیل بودیم،بخشی از این نسل باید پاسخ این خطای بزرگش را بدهد،نتیجه همین است که وقتی آدمی مثل من به جبهه م رفت،حتی جبهه رفتن امثال من را قبول نداشتند!
یکی از افتخارات من است که انصراف دادم!آن زمان وقتی رفتم از فوق لیسانس انصراف بدهم،در دانشکدهء شهید بهشتی برگهء انصراف نداشتند،میگفتند که تو اولین فردی هستی که میخواهی در این مقطع انصراف بدهی!در سال 69 اگر فوق لیسانس قبول میشدی،بلافاصله میتوانستی در دانشگاه تدریس کنی،خیلی مهم بود،اما احساس کردم عمرم تلف م شود و در حوزهء ادبیات خیلی بهتر میتوانم کار کنم.
شما یک مقدار محدودی هر دو را تجربه کردهاید،چطور میشود از یک شعر هم استاد دانشگاه و هم یک فرد عامی لذت ببرد؟این قابلیت در هنر انقلاب بروز و ارتقا پیدا کرده است،یعنی به مخاطب عام رسیده،و سلیقهء مخاطب را هم ارتقا میدهد،حس میکنم این جرئتها کم شده، و به تبع،کامیابیهای فنی و هنری هم کم شده،شما که تجربهء هر دو را دارید چقدر به مسئلهء مخاطب فکر میکنید؟ وقتی از افغانستان آمده بودم و در بیمارستان بودم،«منوچهر کهن»که یهودی بود و یک بار یادداشتی در مورد او نوشته بودم به دیدنم آمد."