چکیده:
بحث «خاتمیت» در دوره معاصر در کلام جدید صورت تازهای به خود گرفت؛ روشنفکران دینی با
رویکردی متمایز از نگاه سنتی و با پرسشهایی برآمده از تفکر مدرنیستی، به تحلیل خاصی از وحی، نبوت و
خاتمیت پرداختند؛ این نوع نگرش به مسأله با سخنان اقبال لاهوری آغاز شد و با نقدهای شهید مطهری بر
سخنان وی، این نظریه گسترش و تکامل یافت.
در این مقاله به دیدگاه این دو بزرگوار درباره «خاتمیت» و نقدهای شهید مطهری بر دیدگاه اقبال
لاهوری پرداخته شده است؛ و در پایان نقد دکتر سروش بر استاد مطهری و پاسخ آن بیان گردیده است.
خلاصه ماشینی:
"مسلمانان همواره «ختم نبوت» را امر واقع شده تلقی کردهاند و هیچ گاه برای آنان این مسأله مطرح نبوده که پس از حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله پیامبر دیگری خواهد آمد؛ در بین مسلمانان، اندیشه ظهور پیامبر یا پیامبرانی دیگر، در ردیف انکار خداوند و انکار قیامت، ناسازگار با ایمان به اسلام و تفکر اسلامی و بدعت در دین تلقی شده است، اما نواندیشان دینی بدون آن که در آیات و روایات تأمل کافی بکنند، تفسیر خاصی از وحی و نبوت ارائه میدهند که لازمه آن «عدم انقطاع وحی» و «نفی خاتمیت» است؛ بدین سبب گفته میشود، تجربه نبوی یا تجربه شبیه به تجربه پیامبران به طور کامل قطع نمیشود و همیشه وجود دارد یا در مورد این که هر کس میتواند رسولی بشود، باید اذعان داشت که کسی ممکن است برای خودش نبی شود و احوال خاصی بیابد و یا این سخن که امروز دوران مأموریت نبوی پایان یافته است، اما مجال برای بسط تجربه نبوی باز است.
» (1) بنابراین از دیدگاه شهید مطهری، مفهوم «اجتهاد» در فلسفه ختم نبوت، نقش مهمی را ایفا میکند؛ علمای امت در دوران خاتمیت که عصر علم است، قادرند با معرفت به اصول کلی اسلام و شناخت شرایط زمان و مکان، آن کلیات را با شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی تطبیق دهند و حکم الهی را استخراج و استنباط نمایند؛ و بدین ترتیب بسیاری از وظایفی را که پیامبران تبلیغی و قسمتی از وظایف پیامبران تشریعی را (بدون آن که خود مشرع باشند) با عمل «اجتهاد» و با وظیفه خاص رهبری امت انجام دهند؛ از این رو، در عین حال که نیاز بشر به تعلیمات الهی و تبلیغاتی که از راه وحی رسیده، همواره باقی است، نیاز به تجدید نبوت و آمدن کتاب آسمانی و پیامبر جدید برای همیشه منتفی شده و «پیامبری» پایان یافته است."