چکیده:
آن چه پیش رو دارید، گزارشی از نکات ارزنده و جالب توجه است که فیلسوف معاصر ارسطوگرا، السدیرمک اینتایر درباره فلسفه اخلاق و سیاست ارسطو در فصل ششم کتاب «عدالت که؟ کدام عقلانیت؟» بیان کرده است. همچنین او ضمن مقایسه آرای ارسطو با افلاطون به بررسی و نقد نظرات آن ها می پردازد. السدیرمک اینتایر در سال 1929 در خانواده ای اسکاتلندی به دنیا آمد و بیشتر تحصیلات خود را در انگلستان گذراند. او نخست در انگلستان و هم اکنون در آمریکا تدریس می کند. اهمیت وی به سبب رویکرد انتقادی او به فرهنگ رایج در غرب است که از این میان، بیش از همه به نقد عاطفه گرایی، سودگرایی، لیبرالیسم و مدرنیسم در اخلاق و سیاست توجه کرده است؛ به گونه ای که در حال حاضر او را یکی از بزرگ ترین منتقدان لیبرالیسم غربی به شمار می آورند؛ همچنین وی از جمله مدافعان جدی ارسطوگرایی است که یکی از عناصر سازنده نوعی اخلاق دینی نیز شمرده می شود؛ به همین سبب از دید متدینان به ویژه اندیشمندان مسیحی، یهودی و مسلمان، جایگاه مک اینتایر در فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست معاصر درخور توجه ویژه ای است.
خلاصه ماشینی:
"هنگامیکه کسی پیشنهاد میدهد که آرخة برخی علوم خاص یا برخی فعالیتهای خاص چنین و چنان است یا هنگامیکه دربارة تعدادی پیشنهاد از این نوع ـــ که با هم در تضاد و رقابت هستند ـــ بحث میشود؛ بهوسیلة نوع دیگری از قیاس جدلی (چون ارسطو اپاگوگی را نوعی قیاس جدلی میداند) یعنی قیاسی که در آن یک نظریه یا رأی خاص، خود را از راه توان فائقآمدن درمقابل مستدلترین اشکالات از دیدگاههای مختلف دربرابر رقبایش توجیه میکند، به این نتیجه میرسیم که آرخه چیست و باز در اینجا نیز نوس (یا عقل شهودی) نتیجه را کسب میکند؛ بهعبارتدیگر نوس (یا عقل شهودی) بهکارگیری قابلیتی است برای درک چیستی نتیجه از یک نحو استدلال یا پژوهش غیربرهانی.
تشخیص اینکه آکادمی یا لیکیوم لااقل تاحدی میتواند کارکردهایی داشته باشد که ارسطو تنها به دولتشهر اسناد میدهد، نکتة پیش پاافتادهای نیست؛ زیرا درست بهدلیل اینکه شرح ارسطو از ماهیت عدالت و از ماهیت عقلعملی، آنها را کاملا در فضای اعمال دولتشهر قرار میدهد، پس سادهانگارانه است که نتیجه بگیریم در جوامعی مانند ما که نه تنها بهشکل دولتشهر سامان نیافته، بلکه این مفهوم در فرهنگش کاملا غریب است، گفتههای ارسطو دربارة عدالت و عقلانیت بهطور کامل با ما بیگانه باشند؛ ولی اگر دستکم آن ویژگیهایی از دولتشهر که بهصورت حداقلی برای وجود عدالت و عقلانیت، عملی ضروری است میتواند بهصورت نظمهایی اجتماعی غیر از دولتشهر نیز برپا گردد، آنگاه دلیلی ندارد که درصدد تغییر امری باشیم که بهحسب ظاهر به ما ارتباطی ندارد و بیان کردهام که در شرح جامعة فلسفی نهادینهشدهای که افلاطون در جمهوری به ما پیشنهاد میکند ـــ که احتمالا یک دید آرمانی به آکادمی است ـــ نمونهای از ایننظم اجتماعی قابل مشاهده است."