چکیده:
شاعران و نویسندگانی که اندیشه آنها از یک نظم فلسفی و منطقی برخوردار است، نه تنها آن نظم در زندگی فردی و اجتماعی آنان اثر میگذارد بلکه در آثار ادبی که حاصل تراوش فکری آنان است بسیار موثر است. در این مقاله سعی شده است که این شیوه و رویه در اندیشه علامه اقبال به صورت کوتاه نشان داده شود و گوشهای از تجلی قرآن کریم در ذهن و زبان اقبال بررسی شود. بویژه تاثیری که فرآیند آن بزرگترین فلسفه اقبال یعنی اسرار خودی و رموز بیخودی را برای او و جهان بشریت به ارمغان آورد و او را به عنوان شاعری هدفمند و خردورز و اجتماعی به جهان معرفی نمود.
خلاصه ماشینی:
علامه اقبال هم ضمن اینکه خود را پیرو ملای روم میدانسته، خود را شاعر فردا معرفی میکند: با مم از خاور رسید و شب شکست شبنم نو برگل عالم نشست انتظار صبح خیزان میکشم ای خوشا زرتشتیان آتشم نغمهام از زخمه بی پرواستم من نوای شاعر فرداستم عصر من داننده اسرار نیست یوسف من بهر این بازار نیست نغمه من از جهان دیگرست این جرس را کاروان دیگرست ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد چشم خود بر بست و چشم ما گشاد (کلیات، ص 6) هدف علاّمه اقبال از سرودن شعر: هرچند در زبان و ادب فارسی سخنورانی یافت میشوند که شعر را هدف اصلی خود پنداشته و محملی برای دریافت صله و درجه از ممدوح قرار دادهاند امّا گروه دیگری که دارای نظام فکری و جهان بینی خاصی بودهاند شعر را وسیله انتقال مفاهیم و رسیدن به هدف متعالی بشری تعریف کردهاند مثلاً ناصر خسرو قبادیانی ضمن انتقاد از اوضاع زمان خود و حرفه شاعری، مسائل حکمی و وعظ و ارشاد را در قالب شعر فارسی به شایستگی بیان میکند: من آنم که در پای خوکان نریزم مراین قیمتی درّ لفظ دری را و مولانا جلالالدین رومی به تصریح خود در مثنوی نه تنها الفاظ را به خاشاک و معانی را به آب تشیبه میکند وزن و آهنگ شعر را نیز در این میان نامحرم و اجنبی تصور کرده، و از آن بیزاری میجوید.