خلاصه ماشینی:
"رها کرد و بر ما ثابت کرد که فرصتهای زندگی و خوشبختی نه چیزهای به دست آوردن و اراده کردنی که اعطاشدنیاند و علت از دست رفتن بسیاری از فرصتها در مورد مردمان عوامی که ما و تودهها در زمرۀ آنیم نه خیانت این یا آن سیاستمدار و روشنفکر و هنرور سادهاندیش که عدم لیاقت ما و ایشان بوده است: در زایر «پنج» گروه انسانی در یک موقعیت دراماتیک ویژه در تعامل و تقابل با یکدیگر ظاهر میشوند: جوان خارکن عاشق، عوامالناس پرکینه، اعضا یک فرقه انقلابی و فرصتطلب، صاحب مکنتان بیریشۀ سودجو، و شاه، و از این میان، تنها دو شخصیت یا دو گروه مورد توجه نویسنده و به درجات مختلف و به گونهای پنهان، مورد احترام او هستند: یکی شاه که فرصت میدهد (علیرغم ظلمی که به اعتبار یکی دو اظهارنظر گذرا روا میدارد) تا زندگی بیمعنای آدمهای نمایش، معنایی تازه یابد و دیگری قهرمان نگونبخت فاقد اراده تراژیک یعنی خارکن جوان عاشق که در شرایطی که فرصتطلبیها، نفرتها و کینههای سه گروه دیگر برایش فراهم کرده است، خواهان تقسیم خوشبختی و فرصت اعطا شده با مردم است؛ و صد البته در تحلیل نهایی، حاصل کشمکشهای درام نیز تطهیر آن دو و تحقیر و نقد ناعادلانۀ سه گروه دیگر است که یکی اهل کسب است و فرصتشناس و دیگری گرفتار باتلاق خود خواستۀ نفرت و کینه و پراکندگیهای لاعلاج عوامانه و به زعم نویسنده فاقد لیاقت خوشبختی که تنها به پرستش بتها و مترسکهای خودساخته دلخوش است، و سومی سیاست پیشهای فرصتطلب و جاعل، وحی مانند، «ساغرها» و «آرزوها» و «پیمانهها» که قربانیان چارهناپذیر این کشاکشند و به قدری بیمقدار که جز آمدن و سر دادن نالهای و رفتنی، جایی در درام کشمکشهای مردانه نمییابند."