خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) گفتوگو با احمد ساعتچیان بازیگر باید تمیز بازی کند بدون حشو و زوائد حضور بازیگر جوانی در دو نمایش دایرهء گچی قفقازی و بازی استریندبرگ نوید ظهور بازیگری باذوق،پرانرژی و عاشق به گروه بازیگران تازهنفس تئاتر بود؛بازیگری که میخواست بماند و ماند.
چهطور این همکاری شکل گرفت و مستمر شد؟اصلا چهطور میشود که یک بازیگر در یک گروه تئاتر میماند و با یک کارگردان بهطور پیوسته و متمرکز کار میکند؟ بعد از بازی در نمایش بازی استریندبرگ بود که مرادی با من تماس گرفت و از من خواست که در هشتمین سفر سندباد بازی کنم.
نقشهای متفاوت زیاد بازی کردهام مثل پرسوناژ دودار در نمایش کرگدن و یا نقشی که در افسون معبد سوخته داشتم و یا نقش گوژپشت در نمایش رازها و دروغها.
برای من مهم این بود که تماشاگر حسن شکلک را باور کند و در اجرای عمومی این حس از مخاطب به من منتقل شد،من از هرآنچه که دیدم عنصری را برای این نقش انتخاب کردم.
کلا هروقت روی صحنه احساس راحتی کنم،مطمئنم که دارم بد بازی میکنم و از نزدیک شدن به فضاهایی که خیلی دوستش دارم، دوری میکنم،چون فکر میکنم که بازیگر دائما باید خودش را بشکند تا به یک نقطهء جدید برسد و این شهامت میخواهد، حتی اگر در آن تجربه شکست بخورد.
اگر هنگام دیالوگ گفتن،بازیگر نقش مقابل شروع کند با پاهایش بازی کردن، این عمل به تمرکز بازیگر دیگر لطمه نمیزند؟ اگر چنین ضعفی وجود دارد،مقصر کارگردان است."