چکیده:
«شکاکیت» به دیدگاهی گفته میشود که برای امکان معرفت، حد و مرزی قایل است. به طور کلی میتوان تاریخ شکاکیت را به سه دوره تقسیم کرد: دوره اول که شکاکیت قدیم نیز نامیده میشود، به سه بخش شکاکیت سوفسطایی، پیرهونی و آکادمیک قابل تقسیم است. پروتاگوراس و گرگیاس از بزرگان شکاکان سوفسطایی هستند. آنان سخنانی در انکار واقعیت و رد جزمیت و علم به واقع دارند. ولی نخستین بار شکاکیت توسط پیرهون به صورت مکتب فلسفی درآمد. شکاکیت آکادمیک نیز در مکتب افلاطون رشد یافت. دوره دوم با ظهور شکاکان دینی آغاز شد. پرچمداران این دوره، مونتنی و پاسکال بودند. آنان برای حمایت از دین مسیحیت در مقابل یافتههای علمی جدید، در دستاوردهای علمی و استدلالات عقلی اظهار شک کردند. دوره سوم یا شکاکیت جدید نیز با ظهور دیوید هیوم آغاز گردید و کانت نیز این شکاکیت را ادامه داد
خلاصه ماشینی:
"در نقد ادعای اول وی میتوان گفت: این اصل که واقعیتی هست، اصلی است یقینی و قطعی و مورد قبول تمام اذهان بشری و نخستین نقطهای است که فکر انسان در این سیر عقلانی به نام «فلسفه» در پیش دارد و آن را مبدأ و آغاز حرکت خویش قرار میدهد؛ 1 زیرا هر کسی در هر چیزی شک کند نمیتواند در وجود خودش و در وجود شکش و نیز وجود قوای ادراکی مانند نیروی بینایی و شنوایی و وجود صورتهای ذهنی و حالات روانی خودش شک کند و اگر کسی حتی در چنین اموری هم اظهار شک نماید، یا بیماری است که باید معالجه شود و یا به دروغ و برای اغراضی سوء چنین اظهاری میکند که باید تأدیب و تنبیه شود.
» 5 در نظر او، برای تمیز دادن ادراکهای حسی درست از نادرست و تصمیم گرفتن درباره اینکه از آراء در حال ستیز، حق با کدام است، هیچ ضابطه عینی وجود ندارد، معرفت یقینی یا دانش قطعی محال است و بنابراین، باز جستن آن با هدفی که فلسفه در راهش میکوشد، یعنی رسیدن به فراغت بال و آسودگی خیال، منافات دارد.
نیز اگر این ادعا را از او بپذیریم، پایههای تمام علوم درهم میریزند و دیگر حتی فوایدی را که وی از علوم تجربی، بر اساس کارکردهایشان میپذیرد، از بین میرود؛ زیرا اگر هیچ قانون کلی در جهان وجود نداشته باشد، هر کوششی برای استخراج قوانین علمی کلی، از مشاهدات جزئی بیهوده است و هیچ دانشمندی نمیتواند در حوزه تخصص خود،ازتجربیاتخویش و یا دیگر صاحبنظران آن علم بهره ببرد و آن را به دیگر موارد مشابه سرایت دهد."