خلاصه ماشینی:
معجونش میشود دن کیشوت!مدتهای مدید بر حقیرگذشت تا علائق و دلنگرانیهای سیاست،به معنایخاص آن-تحصیلکردۀ همین رشته هم هستم-درذهن و جان من پژمرد و مرد و آنگاه چون که سر سوزنذوقی دارم،وارد وادی قلم شدم البته با همان روحیۀبازمانده از ایام پیش از آن،یعنی در آغاز مطلقنگر وهنوز آرمان خواه و هنر را ابراز بیان مفهوم و معناییدیدن و از این طرز باورها که به ویژه حالا-به سبباوضاع در بیشتر جاهای جهان و در پاسخیعکس العملی و اغلب حتی در رویه و فاقد تفکر به آن-از سوی پارهای جماعت،خریدار ندارد،متاعی کهنه وباستانی مینماید و لیکن دلیل اندیشهها و نوشتههایباستانی نمای حقیر،شاید این باشد که در محلهای کنارارگ بم،رشد کردهام و بنای ارگ را به بهمن پسراسفندیار منسوب میدارند،باری،در مملکتی هستیم پراز عشایر و ایلات روستایی و دهقان که بینش ودانششان از جهان،هنوز هم حد و حدود همان فهم-آنهم فهم از مسیر و مجرای ناخود آگاه جمعی و قومی-شاهنامه و حافظ و مثنوی مولانا و گلستان و بوستانسعدی و رسالههای عبید زاکانی و خمسۀ نظامی وامثال آثار این بزرگان عرصۀ ادب ایران و جهان است.