خلاصه ماشینی:
"در اینجا به همانگونه که اسدی در مناظرهء عرب و عجم به دفاع از ایران میپردازد و بر تازیان فخر میورزد،گرشاسپ نیز زبان به ایرانستایی و ترک نکوهی میگشاید و جالب است که در پایان،ترکان به خاطر داشتن همان چیزهایی نکوهش میشوند که تازیان به خاطر نداشتن آن شدند: مزن زشت بیغاره ز ایران زمین که یک شهر او به ز ماچین و چین به هر شه بر از بخت چیر آن بود که او در جهان شاه ایران بود به ایران شود باژ یکسر شهان نشد باژ او هیچجای از جهان از ایران جز آزاده هرگز نخاست خرید از شما بنده هرکس که خواست ز ما پیشتان نیست بنده کسی و هست از شما بنده ما را بسی وفا ناید از ترک هرگز پدید وز ایرانیان جز وفا کس ندید شما بت پرستید و خورشید و ماه در ایران به یزدان شناسند راه ز کان شبه وز که سیم و زر ز پولاد و پیروزه و از گهر، هم از دیبه و جامهء گونگون به ایران همه هست از ایدر فزون سواران ما هم دلاورترند یکی با صد از چینیان همبرند شما را ز مردانگی نیست کار مگر چون زنان بوی و رنگ و نگار هنرتان به دیباست پیراستن اگر نقش بام و در آراستن فروهشتن تاب زلف دراز خم جعد را دادن از حلقه ساز سراسر به طاوس مانید نر که جز رنگ چیزی ندارد هنر خرد باید از مرد و فرهنگ و سنگ نه پوشیدن جامه و بوی و رنگ اگر خور بر این بوم تابد نخست چه باشد،نه تنها خور از بهر توست وگر بر کران جهانی رواست زیان چیست کاندر میان شاه ماست؟ ز تن جای ناخن به یکسو براست دل اندر میان است کاو مهتر است ز پیرامن چشم خون است و پوست میان اندر است آنکه بیننده اوست46..."