خلاصه ماشینی:
"اگر به این نتیجه رسیدیم که حکومتمند شدن دولت نیاز پایه و زمینه لازم برای سایر تغییرات بوده،آیا نمی توان نتیجه گرفت که تجدد تا آنجا کارساز بوده که با این زمینه پیوند خورده است،و آنجا که خواسته خود در نقش زمینه ظاهر شود به بیراهه رفته و خود نیز از ریخت افتاده است؟به همین ترتیب آیا همین پرسش را نمیتوان در مورد الزام بازگشت به سنت مطرح کرد؛سنتی که چون میخواهد نقش زمینه را ایفا کند،هر روز بیش از روز پیش مجبور میشود به ضرب احکام ثانوی به نیازهای حکومتمندی پاسخ دهد.
سالها پیش از بازگشت تحصیلکردگان دار الفنون یا شاگردان ایران ای که برای تحصیل به خارج رفته بودند و مدتها قبل از آنکه این گروه با اشغال مصادر امور بینش مدرن خود را جایگزین بینش مستوفیان سنتی کنند و مدتها پیش از آنکه تجار ایرانی و روحانیت کشور بر تلاش خویش برای بهبود وضعیت کشور سر و سامان ببخشند و همچون نیرویی قدر وارد کارزار سیاست شوند و نیز چند دهه پیش از آنکه خواست حکومت قانون بهمنزله یگانه راه اجرای عدالت در کشور مطرح شود و دست آخر پیش از آنکه ناسیونالیسم بهعنوان صورتبندیای که بتواند کشور را از وضع فلاکتبار آن خارج کند...
دولت اصلاحات تلاش نافرجامی کرد تا به عوض زمینهسازی برای پاسخگویی به نیازهای حکومتمندی و پذیرش مسئولیتهایی که در این حوزه برای اوت عریف شده بود،حکومت قانون را-در جایگاه زمینه بنشاند و نتیجه آنکه از پس هیچ کار مثبتی بر نیامد مگر ترویج این پرسش در جامعه:حکومت کدام قانون؟ با کنار رفتن یا کمرنگ شدن رویکردهایی که برشمردیم،یگانه چارچوب تحلیلی که هنوز از قدر و منزلتی برخوردار مانده است-آنهم عمدتا بهدلیل اینکه تاکنون وارد توانآزمایی واقعی سیاسی اجتماعی نشده است-همان چارچوب تحلیلی طبقاتی-صنفی است."