خلاصه ماشینی:
در دو مجموعۀ آینههای ناگهان(دفتر یکو دو)،ما با شاعری مواجه میشویم که«هم آرزویدوردست تحرک،در دیدگان کاغذیش آب میشود»،وهم امیدی معصومانه همچون آتش شمعی رو بهسکوت،در دل او به آرامی شعله میکشد: {Sخستهام از آرزوها،آرزوهای شعاری#شوق پرواز مجازی،بالهای استعاری#لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن#خاطرات بایگانی،زندگیهای اداری#آفتاب زرد و غمگین،پلههای رو به پایین#سقفهای سرد و سنگین،آسمانهای اجاری#با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته#خسته از درهای بسته،خسته از چشمانتظاری#عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها#خاک خواهد بست روزی،باد خواهد برد،باری10S}اما این«لحظههای کاغذی»،آنقدر مقتدر نیستندتا شاعر را بکلی ناامید کنند و او را به مرداب تردیدیبیامان بسپارند: {Sسرا پا اگر زرد و پژمردهایم#ولی دل به پاییز،نسپردهایمS}{Sاگر دل دلیل است،آوردهایم#اگر داغ،شرط است ما بُردهایم#اگر دشنه دشمنان،گردنیم#اگر خنجر دوستان،گردهایم#دلی سر بلند و سری سر به زیر#از این دست،عمری به سر بردهایم11S}قیصر امین پور،شاعری درد آشناست؛شاعری کهمرثیهخوان زمان و زمین خویشتن است و انسان بودن وانسانزیستن را مهمترین اصل شاعری میداند ومعتقد است که: «سرودن،یک فعل مجهول است،نه از آن روی کهفاعل آن معلوم نیست،بلکه از آن روی که فاعلحقیقی آن معلوم نیست.