چکیده:
و«دلهره»از کلمات کلیدی فلسفهء سارتر است.سارتر،قهرمانان داستانهای خود را همیشه در موقعیت«انتخاب»و«دلهره»قرار میدهد.موقعیتی که قهرمانان شاهنامه بارها و بارها-در داستانهایی چون رستم و سهراب،رستم و اسفندیار،سیاووش و...-در آن قرار گرفتهاند.بهطور کلی فلسفهء سارتر در اصول خود با شاهنامه مخالف است و در برخی جزئیات همگام با آن. «اگزیستانسیالیسم»جریانی فکری-فلسفی است که انسان را محور هستی میداند و از این لحاظ نوعی«اومانیسم»است.این مقاله به بررسی بخشهایی از شاهنامه از منظر فلسفهء اگزیستانسیالیسم سارتر میپردازد؛ فلسفهای که معتقد به«اصالت بشر»است. فلسفهء«اصالت بشر»ی سارتر شاهنامه را که صحنه نبرد خیر و شر و اهورا و اهریمن است و بشر تنها،تماشاگر این نبرد به چالش میکشد و این دو نیرو را درهم میشکند و قدرت سوم و برتری را که«انسان»است،بر سر کار میآورد.فلسفهء سارتر شاهنامهای را که کوشش آدمی را در سرنوشت خود بیتأثیر میداند و انسان را چونان بازیچهای در دست سرنوشت میانگارد، مردود میداند.او«انسان»را تنها سازنده سرنوشت خود میداند.در فلسفهء سارتر،هیچ کس«قهرمان»یا«زبون»(ضد قهرمان)زاده نمیشود اما در شاهنامه همهء قهرمانان،قهرمان و همهء زبونان،زبون زاده میشوند.«انتخاب»
خلاصه ماشینی:
"ز هرگونه نیرنگها ساختند مر آن درد را چاره نشناختند بسان پزشکی پس ابلیس،تفت به فرزانگی نزد ضحاک رفت بدو گفت کاین بودنی کار بود بمان تا چه گردد،نباید درود (فردوسی:61) آنگاه که رستم،سهراب را از پای درمیآورد و بر سر او ناله و زاری سر میدهد، سهراب بدو میگوید که این،سرنوشتی مقدر و«بودنی کار»بوده و باید انجام میشده است و تو در این میان هیچ کارهای: بدو گفت سهراب کاین بدتری است به آب دو دیده نباید گریست از این خویشتن کشتن اکنون چه سود چنین رفت و این بودنی کار بود (همو:791) زمانی که سیاووش از کاووس درخواست میکند که فرماندهی سپاه را در جنگ با افراسیاب بدو دهد،فردوسی میگوید: چنین بود رای جهان آفرین که او جان سپارد به توران زمین به رای و به اندیشه نابکار کجا باز گردد بد روزگار (همو:712) دکتر کزازی بیت دوم را چنین معنی کردهاند:«آدمی خود رخدادهای زندگانیش را رقم میزند؛اگر اندیشه و رایی نیک و پسندیده داشته باشد،میتواند زمانه را به دلخواه خویش دیگرگون سازد و بد روزگار را از خود بگرداند و دور بدارد.
هنگامی که هنگامی که شغاد به دنیا میآید،ستارهشناسان به زال میگویند که؛ گرفتیم و جستیم راز سپهر ندارد بدین کودک خرد مهر چو این خوب چهره به مردی رسد به گاه دلیری و گردی رسد کند تخمه سام نیرم،تباه شکست اندر آرد بدین دستگاه همه سیستان زو شود پر خروش همه شهر ایران برآید به جوش شود تلخ ازو روز بر هرکسی از آن پس به گیتی نماند بسی (همو:957) نتیجه اگر بخواهیم نظر نهایی اگزیستانسیالیسم و سارتر را دربارهء شاهنامه بدانیم،باید بگوییم که اگزیستانسیالیسم در اصول خود با شاهنامه و طرز تفکر حاکم بر آن سر سازگاری ندارد و به شدت با آن مخالف است و همانطور که قبلا نیز گفته شد، اگزیستانسیالیسم،اصولا،حماسه را قبول ندارد."