چکیده:
کنسرواتیزم (محافظهکاری) مکتبی است که بر نابرابری انسانها با یکدیگر تأکید میکند و آن را انگیزة اصلی سعی و کوشش آدمیان در زندگی میداند. در این مکتب، مالکیت همچون خانواده و مذهب اموری مقدس شمرده میشود. محافظهکاری سلطة دولت را همچون سلطة پدر میداند، به تعبیری میتوان اساسیترین ویژگی محافظهکاری را حفظ وضعیت موجود و احتیاط در نیل به وضع مطلوب دانست. گرچه کلیله و دمنه و مرزباننامه به نمونه و الگویی متفاوت از کنسرواتیزم متعلق است، اما سعی شده است تا امکان تطبیق این دو اثر با مضمون یادشده (کنسرواتیزم) در نظر و نگاهی روششناسانه پیگرفته شود. به نظر میرسد این دو کتاب مملو از مضامینی است که با مفهوم کنسرواتیزم سازگارند.مرگ، تجربهای است که در حیطة دیگر تجربیات انسانی نمیگنجد. به همین دلیل، انسانها در برابر آن، واکنشهای متفاوت و گاه متضادی نشان داده و داوریهای گوناگونی دربارة آن نمودهاند. شعر فارسی در همة گونههای خود، راوی احساسهایی بوده است که شاعران فارسی در برابر مرگ و زندگی داشته و دارند. در روزگار ما، احمد شاملو، شاعر انسانگرا و متعهد معاصر، کسی است که انسان، زندگی و مرگ را به گونههای مختلف، دستمایة شاعری خویش قرار داده است. او شاعری است متفکر که خود را در برابر انسان و سرنوشت او مسئول میشناسد. اندیشه درباره زندگی و مرگ، جریانی مداوم در شعر شاملوست که زمینة گفتوگوهای او را دربارة انسان، آفرینش و هر آنچه به انسان و انسانیت او مربوط است، فراهم آورده است.
خلاصه ماشینی:
"در دل حکایتهای کلیله و دمنه و مرزباننامه نیز بیشتر با مشاوران یا وزیرانی روبهرو هستیم که با درایت خود، شاه (شیر) را در حل مشکلات مملکت یاری میکنند که نتیجة آن حاکمیت صلح و آرامش بر جامعه و در نهایت حفظ قدرت موجود ـ حکومت ـ است.
در حقیقت ملکزاده (همچون برهمن در کلیله و دمنه) همة نکتههای ظریف اجتماعی و سیاسی را که شاید خود ملک، حتی با تأمل فراوان، به آنها دست نیابد، در پوشش حکایت به ملک انتقال میدهد تا به این وسیله محافظهکارانه از حکومت او جانبداری کند.
در اینجا نتیجه میگیریم که برهمن (در کلیله و دمنه) و ملکزاده (در مرزباننامه) دو محافظهکار موفق هستند که هرگز قصد انجام تغییرات بنیادی در نظام حکومتی را ندارند بلکه میخواهند شاه ـ که مظهر اقتدار است، با خواندن داستانهایی که نتایج مفید اخلاقی، اجتماعی و سیاسی دارد، از افراط و تفریط دوری کند و به سوی تعدیل رهنمون و در نهایت صلح و آرامش بر جامعه حاکم شود و مردم نیز در امن و راحتی به سر برند.
(نصرالله منشی 1381: 141) اینجا پرسشی برای انسان پیش میآید که چرا شیر (سلطان) درباره شنزبة وفادار رعایت عدالت و انصاف را بهکار نبرده است؟ شاید شنزبه مانند دمنه فن بیان نداشت یا چون دمنه روانشناسی زیرک نبود که افکار شیر را در ارادة خود داشته باشد یا شاید شیر از قتل شنزبه عبرت گرفته است، ولی نکتة باریکی در رفتار او هست که میتواند بهترین دلیل برای اقدام به قتل شنزبه و سپس دمنه باشد، و آن «ترس و نگرانی از دست دادن مقام حکومت» و سعی در حفظ جایگاه خویش با همه توان و قدرت است."