خلاصه ماشینی:
"مهربان آلجا کرامت معصومیه (س) مرتضی عبدالوهابی اذان مغرب نزدیک است .
مهربان بگوید : مادر !
سید جمیل امام جماعت مسجد آمادهاقامه نماز است .
مهربانرا ببرم یانه ؟ با صدای قرآن سید جمیل به خود میآیی .
آقا سید جمیل !
چه مشکلی ؟ مهربان کر و لاله میدونید که ؟ بله به همین خاطر میگم بیارش .
از وقتی مسجد امام رضا (ع)ساخته شد ، شور و حال دیگری پیدا کرد .
خورشید از شور و التهابافتاده ، متوجه مهربان میشوی .
دور سید جمیل جمعمیشوید و او شروع به صحبت میکند : برادرا !
دست مهربان را میگیری .
دعا میکنی ، مهربان از شدت خستگی به خوابمیرود .
در این وقت متوجه ورود سید جمیل میشوی .
مهربان خوب شد ؟ بله !
من از مداحخواستم برای دختر شما و مادر خودم دعا کنه .
مهربان تو قدم به دنیایجدیدی گذاشته است ."