خلاصه ماشینی:
"جوان غفاری همراه چند تن مقابل در خانه امام حسن عسکری(ع) نشسته بود ومنتظر خروج امام بود.
مرد تعجب کرد و پرسید: «این جا چه میکنی؟» جوان، که همچنان به درمینگریست، پاسخ داد: «در باره امامت ابومحمد(ع) اختلاف پیش آمده است، آمدهاماو را ببینم، سخنی بشنوم یا نشانهای بیابم تا دلم آرام گیرد.
از خانه کوچک و گلی امام نوری بیرون آمد و مردی خوشسیما ونورانی خارج شد.
مردی که در کنار جوان ایستاده بود به او گفت: «به ایشان سلام نکن و نزدیکنرو ممکن است جانتبه خطر افتد.
» جوان تمام حواسش به امام بود، میخواست پیشبرود و حرفی بزند; ولی میهراسید.
مردی که کنارش ایستاده بود، پرسید: «آیا قبلا او رادیده بودی؟» جوان که هنوز دور شدن امام(ع) را نظاره میکرد، جواب داد: نهمرد دوباره پرسید: «آیا همین نشانه برایت کافی است؟» جوان نفس عمیقی کشیدو گفت: «کمتر از این نیز کافی بود."