خلاصه ماشینی:
"مقدمهی 5 صفحهای کتاب(حاوی چندین اشتباه چاپی و غلط فارسی)از احترام فوق العادهای پرویز جاهد برای ابراهیم گلستان حکایت دارد و بر نقش«انکارناپذیر»او بر فیلمسازان نسل پس از او ارج میگذارد ولی کوچکترین اشارهای به فحاشی و هتاکی وی نمیکند و تنها از بداخلاقی و کمحوصلگی وی سخن میگوید(صفحهی 8).
(صفحهی 12) ابراهیم گلستان در سراسر کتاب با چنان تحقیری از بزرگان ادب و هنر ایران سخن میگوید که انسان پس از پایان کتاب،مزهی تلخ انزجار را در دهان خود حس میکند و تاسف میخورد که چرا برخی از روشنفکران کشورهای عقب نگه داشتهشده و بهویژه از نوع ایرانی آن فکر میکنند که بهترین شیوه برای مورد توجه قرار دادن خود،تحقیر کردن دیگران و آثار هنریشان است.
باورهای مذهبی وی،او را وامیدارد بگوید:«وقتی دیدم که در تنها دستهای که باید رفت آنقدر آدم هجو و پرت وجود دارد که آلودگی میآورند و آدم را نجس میکنند»(صفحهی 248)زیرا وی نمیتواند نادیده بگیرد که دهها انسان شریف و بلندآوازه و هنرمند به حزب تودهی ایران پیوستند و در ضمن همین افراد هستند که«هجو و پرت»اند و ایشان را«نجس»کردهاند«ولی در یک صفحه پیش از این گفتهی داهیانه(صفحهی 247)تاسف میخورد که«این مردتیکه یلتسین اومده و به قبر پدرش فلان کرده»و موجب فروپاشیدن اتحاد شوروی شده است.
یکی نیست بگوید مگر حزب تودهی ایران با همان افراد«هجو و پرت و نجس»اش چیز دیگری به غیر سوسیالیسم میخواسته است؟یا دربارهی برژنف:«خراب شدنهای بنای شوروی در اثر رهبر بودن او بود«و یکی از بزرگترین گناهانش این بود که«در کنفرانس هلسینکی برای دوربینهای فیلمبرداری، شانه برابروی خود میزد»(صفحهی 244)."