چکیده:
هانری برگسن از فیلسوفان بر جسته قرن بیستم اروپا است.برگستن که در آغاز به شدت
تحت تأثیر فلسفه تحولی اسپنسر بود.پس از مدتی دریافت که این فلسفه در توجیه تکامل
موجودات ناتوان است و پس از تأمل فراوان به این نتیجه رسید که علت این ناتوانی در
برداشتی است که اسپنسر از مفهوم زمان دارد.برداشت اسپنسر از مفهوم زمان همان چیزی
بود که در مکانیک و نجوم رواج داشت.برگسن دریافت که آنچه فیلسوفان و دانشمندان
فیزیک و ریاضیات از زمان میفهمند بر فضا قابل انطباق است.اوصافی چون کمیت، قابلیت
انقسام، و قابلیت اندازه گیری که آنها برای زمان برمیشمردند، به کلی از ساحت زمان
حقیقی که برگسن آن را«دیرند»مینامید به دور است.آنچه برگسن از زمان حقیقی یا دیرند
و میفهمید به توالی خاصی از حالات وجدان برمیگشت و اصلا امری نبود که مستقل از
انسان و ناظر خود آگاه معنا داشته باشد.برگسن برای ارائه تصویر دقیقی از دیرند،
تحلیلی از معنای عدد و فضا ارائه داد تا نشان دهد که زمان حقیقی هیچ نسبتی با عدد
قابل شمارش و فضای قابل انقسام ندارد. متدولوژی برگسن برای تحقیق در این مسأله درون
بینی یا شهود است.از این رو برگسن با دریافت بی واسطه وجدان در مییابد که دیرند
ناب یا زمان حقیقی عبارت است از توالی دگرگونیهای کیفی، در هم ذوب شده، در هم نفوذ
کرده، بدون حد و مبرز دقیقی از هم، بدون هیچ میلی به بیرون شدن از هم و بی هیچ
ارتباط و نسبتی با عدد.اما اینکه چرا ما نمیتوانیم زمان غیر قابل اندازهگیری را
تصور کنیم به علت مأنوس بودن با فضا و بلکه غوطهور بودن در فضا است و الا زمان
حقیقی یا دیرند قابل اندازهگیری نیست.در واقع آن چیزی را که میشماریم و اندازه
میگیریم لحظات زمان نیست، بلکه تعداد همزمانیها است.
خلاصه ماشینی:
"چون تصویر نمادین حالات روحی در فضا برای شمارش آنها بر روی خود این حالات اثر میگذارد و در وجدان متفکر صورت جدیدی به آنها میدهد که دریافت بیواسطه آن حالات حاکی از این صورت نبود، از این رو وقتی در عرف از زمان سخن میگوییم بیشتر ما در فکر یک محیط همگن هستیم که در آنجا امور وجدانی ردیف شدهاند و پهلو به پهلو در فضا، یک کثرت مشخص ساختهاند.
«دیرند ناب، صورتی از توالی حالات وجدان است، هنگامی که به کلی با خارج قطع رابطه کرده و تسلیم حیات درونی خویش است؛هنگامی که حالات متوالی را از هم جدا نمیکند، بلکه هنگام یاد آوری حالات پیشین آنها را با حالات کنونی همساز و همسامان میکند، همان طور که هنگام یاد آوری نتهای پیاپی یک آهنگ، ما آنها را در هم درک میکنیم به نحوی که همانند اعضای یک موجود زنده به علت همبستگی حیاتی در هم نفوذ دارند، به طوری که اگر روی یکی از نتهای نغمه تکیه بیش از اندازه کنیم، نه تها طول آن نت بی تناسب میشود، بلکه در کل، عبارت موسیقی تغییر کیفی میکند و اختلال ایجاد میشود.
از همین جا میتوان دریافت که فاصله زمانی یا دیرند برای علم هم معنا ندارد و اگر لحظهای را فرض کنیم که اهریمنی به همه حرکات جهان امر کند که با سرعت دو برابر حرکت کنند، هیچ تغییری در فرمولها و اعداد مربوط به آن و در رویدادهای نجومی و معادلات مربوط به پیش بینی آنها حاصل نمیشود؛زیرا در این معادلات نماد t نسبت بین دو دیرند را تعیین میکند، نه خود دیرند را."