چکیده:
در ایران،از آغاز سال 1300 ش جریانهای نوگرای متعددی در حوزهء شعر و ادبیات(کلاسیک و آزاد)پدید آمدند.همهء این جریانها،مستقیم یا غیر مستقیم،از جنبشهای پیشرو(آوانگارد)غرب متأثر بودهاند.در حوزهء شعر ایران،فرمهای آزاد،پیشروترین جریانها بودهاند و در حوزهء شعر کلاسیک (غزل)،از آغاز دههء هشتاد خورشیدی،با ظهور پست مدرنیزم(اسما)شاهد اندیشههای متفاوت هستیم.
مجموعهء شعر پیانو،اثر مریم جعفری آذرمانی(1356-)،یکی از مجموعههایی است که با حفظ فرم نمادین(کلاسیک)غزل،به ساختارشکنی در حوزههای زبان(خروج از نرم منطقی)،محتوا و هنجارگریزیهای دینی،اجتماعی و اخلاقی و موارد دیگر دست زده و در موارد زیادی-اگرچه شاعر خود را مدرن مینامد-روشن است که از این جریان متأثر است.
در این مقاله به مهمترین وجوهی که این مجموعه را زیر جنبش پستمدرنیزم با جنبشی متفاوت از معمول-از نوع«جیغ بنفش»در شعر آزاد- قرار میدهد،پرداخته شده است.
خلاصه ماشینی:
اخیرا خانم جعفری به دلایلی که با توجه به شعرهایش،نمیتواند مرتبط با حوزهء شاعری باشد،کانون توجه برخی از شاعران-مانند محمد علی بهمنی،ید اللّه رؤیایی و علی معلّم-و منتقدانی خاص قرار گرفته است و در برخی از تارنماها-مانند عروض،پیادهرو و فراموش کردم فراموشت کنم- که برخی به نظر،غیر علمی و غیر کارشناسی میآیند،بر زبان و محتوای «پیشرو»در کارهای ایشان تأکید شده است؛تأکیدی که به خلاقیت و نوآوریهای متفاوت در عرصهء غزل امروز اشاره دارد!
در تاریخ ادیان میخوانیم که دهها و صدها جنگ در طول تاریخ درگرفته است که ابّهت یا احترام یک«بت»یا«الهه»شکسته نشود و کتابها و شرحها نوشته میشد و میشود؛اما امروزه اندیشههای مدرنزدگی و توهّمات پستمدرنیستی موجب میشود که عظمت،شأن و جلال خداوند -که میراث هزاران سال اندیشههای مذهبی و ستایشهای پاک بشر را زیر مفهوم خود دارد-به راحتی،با چند بیت شعر نادیده گرفته شود تا چند نفر آدم بیمطالعه یا بدمطالعه بهبه و چهچه کنند: پس خدا به شکل صندلیست،میشود که روی او نشست این نتیجه را گرفت و بعد،روی دستهاش دخیل بست گاه شکل میز میشود،دست تکیه دادهام به او لحظهای نگاه میکنم:دست من سفیدتر شدهست شکل استکان به خود گرفت،لب بزن،نترس ناخدا من هزار مست دیدهام هرکدام یک خدا به دست اینکه او یکیست یا هزار،واقعن چه فرق میکند او درون هرچه نیست،نیست،او درون هرچه هست،هست اولین خدا مداد بود،سر خمیده روی دفترم زیر تیغ یک تراشِ کُند،چرخ شد خدای من،شکست از چه مینویسد این قلم،اسم این غزل چه میشود کفر کافری ادیب یا،شعر شاعری خداپرست (همان:34) این غزل جای سخن گفتن ندارد؛زیرا همه چیز را شاعر بیپرده بیان کرده است و تنها چند مورد به نظر میرسد که ممکن است از سوی شاعر یا کسانی توجیه شوند یا خواننده متوجه اصل موضوع نشود؛یکی واژهء«ناخدا»در بست سوم است،که شاعر نمیدانم باتوجهبه مفهوم و ساخت غزل،چرا بین«نا»و«خدا»فاصله نینداخته است!طبیعتا بیم از ممیّزی ارشاد در کار نبوده و به نظرم دور زدن خواننده و یا ابهام و ایهامی -البته غیر شعری-در نظر او بوده است.