چکیده:
در گسترهء آموزش زبان،استفاده از«شناخت»و«فرهنگ»،به عنوان دو عنصر جداناشدنی از زبان، غیرقابل انکار است.به بیان دیگر هر شخص برای برقراری ارتباطی مؤثر با زبان بیگانه،نیازمند بهرهمندی کافی از بار شناختی و فرهنگی از آن زبان است.در محدودهء این مقاله،سعی داریم به بررسی مقولهء«شناخت»و«فرهنگ»،ارتباط میان این دو مفهوم و چگونگی تحول آنها در طول تاریخ آموزش زبان،بهویژه زبان فرانسه،بپردازیم.هدف ما در این مقاله این است تا با بررسی تحلیلی متون به کار رفته در روشهای آموزش زبان فرانسه،از رویکرد سنتی تا رویکرد کنثی،به سیر تحول این دو مفهوم برسیم.با بررسی این متون به نکته هم پی میبریم که همزمان با تحول مفهوم شناخت از مفهومی ساختارگرایانه به مفهومی کنشی،مفهوم فرهنگ نیز از فرهنگ خاص و نخبه به فرهنگ عام و روزمره تحول یافته و راه را برای گذر از دیدگاه بینافرهنگی به دیدگاه همفرهنگی باز کرده است.درواقع، همکنشی فرهنگ و شناخت در روشهای آموزشی زبان،همواره با تحول دیدگاههای اجتماعی،فلسفی و همچنین تحول فناوری پیوند دارد.
خلاصه ماشینی:
"با بررسی این متون به نکته هم پی میبریم که همزمان با تحول مفهوم شناخت از مفهومی ساختارگرایانه به مفهومی کنشی،مفهوم فرهنگ نیز از فرهنگ خاص و نخبه به فرهنگ عام و روزمره تحول یافته و راه را برای گذر از دیدگاه بینافرهنگی به دیدگاه همفرهنگی باز کرده است.
درواقع با حضور معیارها و استانداردهای فرهنگی مرزهایی ایجاد میشود که «شناخت»قادر نخواهد بود از آن فراتر رود و به دنبال آن مجموعهای از شناختها و واقعیات در یک جامعه شکل میگیرد که نمیتوان با آن مخالفت کرده و نظری خلاف آن را مطرح کرد بااینحال تأثیر محدودیتهای فرهنگی بر روی شناخت آنقدر قوی نیست،چرا که با مطالعهء جامعهشناسی شناخت به این مسئله پی میبریم که شناخت قدرت تغییر و تحول را دارد و بههمیندلیل همواره با ظهور نظریات و اعتقادات جدیدی روبرو میشویم که نظریات قدیمی و کهنه را کنار میزنند.
در جدول زیر به طورخلاصه چگونگی تحول شناختی و فرهنگی را در روشهای مختلف آموزش زبان فرانسه مشاهده میکنیم: (به تصویر صفحه مراجعه شود) نتیجه در این مقاله سعی بر آن شده تا علاوه بر بررسی رابطهء شناخت و فرهنگ،به مطالعهء چگونگی سیر تحول این دو مفهوم در گسترهء آموزش زبان بپردازیم.
به دنبال آن با مطالعهء متون به کار رفته در روشهای آموزش زبان فرانسه،به این نتیجه رسیدیم که مفاهیم شناختی از دیدگاهی ساختارگرایانه به دیدگاهی پدیدارشناختی متحول شدهاند و به موازات آن مفهوم فرهنگ نیز از فرهنگ خاص به فرهنگ عام تحول یافته و سپس راه برای رسیدن به دیدگاههای بینافرهنگی و هم-فرهنگی باز نموده است."