خلاصه ماشینی:
"پیرمرد کتاب را بسته،از آهنگر با حرکت دست خداحافظی کرده و دور میشود.
صحنه سوم:در کنار همان جاده،دو جوان که یکی عینک به چشم دارد و تیپ هر دو نشان میدهد که دانشجو هستند و در کنارشان تعدادی کتاب و جزوه دیده میشود،روی نیمکتی نشسته و مشغول مطالعه و پرسش و پاسخ هستند.
دو جوان با دیدن داخل کتاب و مرغ بسیار وحشتزده شده و درحالی که سر خود را به علامت نفی تکان میدهد پا به فرار میگذارند.
پیرمرد باز هم به آرامی از راه میرسد،مانند قبل سلام کرده و همان حرکات را تکرار میکند.
پیرمرد چاقو را داخل کتاب گذارده و از همان صفحه کتاب اسکناس بزرگی را بیرون آورده به قصاب میدهد.
از قصاب تشکر میکند کتاب را میبندد و با قیافهای خرسند و فاتحانه درحالی که مرغ را از پاهایش گرفته و خون مرغ هم چنان بر کف جاده میریزد،در امتداد جاده به راه خود ادامه میدهد."