چکیده:
بررسی آثار مولانا و کییرکگور نشان می دهد که هر دو اندیشمند تقریبا در اصولی مانند ایمان و اخلاق، ایمان و جهش، هم چنین رابطهی ایمان با شیطان و ایمان با تقدیر به یک نقطه میرسند. هر دو تکلیف را بیان خواست خداوند و شیطان را مانع ایمان میدانند و به بحث جهش در ایمان ارزش زیادی می دهند. اما در بحث ایمان و عقل هر کدام به راه خود می روند. مولانا قلمرو ایمان را شامل متعلقات خردپذیر و خردگریز میداند، اما کییرکگور این مباحث را افزون بر خردگریز بودن خردستیز هم میداند؛ هر دو متعلق ایمان را عالم غیب و کارکرد ایمان به غیب را در همین دنیا میدانند و هر دو تفرد را مورد بررسی قرار می دهند.
در این جستار کوشش شده است که با رویکردی تطبیقی و با استناد به آثار این دو متفکر، تشابهات و مشترکات فکری و اعتقادی آنها درباره ی ایمان واکاوی شود.
Study of the works of Rumi and Kierkegaard shows that both thinkers in some principles like faith and morality، faith and leap، and also in relation between Devil and faith، and destiny and faith، come to a common point. Both of them believe that human’s duty is to surrender to god’s will، and the devil is an obstacle against faith. They also put emphasize on the matter of leap in faith. Moreover، Rumi considers the realm of faith as including rational and non-rational subjects، but Kierkegaard considers these subjects not only non-rational، but also as ir-rational. Both of them believe that faith is dependant orthe invisible world، but its effects appear in this world. In this article، we have tried to do a comparative study on common and similar beliefs and thoughts of these two thinkers with reference to their works.
خلاصه ماشینی:
"به همین شکل مولانا قتل زرگر را مؤید به تأیید الهی میداند و قبح این عمل(که در شرایط خاصی با توجه به جهت و نیت شخص بانی آن انجام یافته است)را با اتصال آن به مصدر فعل از بین میبرد و همچون کییر کگور معتقد است که با ورود به سپهر دینی رابطهای تن به تن میان انسان و خدا شکل گرفته به گونهای که منجر به سرسپردگی و در نتیجه،تعلیق اخلاق براساس مصالح به وجود آمده،میگردد.
مولانا همچنین در ابیات زیر جهشی که موردنظر کییر کگور است را تأیید میکند،چرا که معتقد است که عدهی زیادی از مردم وقتی که آوای پیغمبران را برای دعوت به حق میشنیدند،دیگر از آنها برهان و دلیل نمیطلبیدند: پس چو حکمت ضالهی مؤمن بود#آن ز هرکه بشنود موقن بود چونک خود را پیش او یابد فقط#چون بود شک چون کند او را غلط تشنهیی را چون بگویی تو شتاب#در قدح آبست بستان زود آب هیچ گوید تشنه کین دعویست رو#از برم ای مدعی مهجور شو یا گواه و حجتی بنما که این#جنس آبست و از آن ماء معین یا بطفل شیر مادر بانگ زد#که بیا من مادرم هان ای ولد طفل گوید مادرا حجت بیار#تا که با شیرت بگیرم من قرار در دل هر امتی کز حق مزهست#روی و آواز پیمبر معجزهست چون پیمبر از برون بانگی زند#جان امت در درون سجده کند زانک جنس بانگ او اندر جهان#از کسی نشنیده باشد گوش جان (دفتر دوم،ب 3600-3609) همچنین داستان ذبح اسماعیل و پرتاب ابراهیم(ع)به درون آتش،به نحوی بیانگر نوعی جهش است،زیرا بیان میدارد که ابراهیم در آن لحظهای خطیر حتی حاضر به وساطت و دلالت جبرئیل نشد و بیواسطه با حق تعالی معامله کرد."