خلاصه ماشینی:
"گرد سمند یار رسید و سوار هم شستم به اشک شوق،غم از دل غبار هم چشمی بسودم و نم اشکی به پای یار نوشین دمی که غم بود و غمگسار هم جانان رسیده بود و به جان دسترس نبود او داشت سر بلندم و من شرمسار هم چشمم نبود و طاقت دیدار یار نیز چشمم بداد و طاقت دیدار یار هم تا گرد ره بشویم از آن کاروان گل ابر بهار میشدم و اشکبار هم وصلم به بر کشید و ببرد از دل حزین داغ فراق و دغدغهء انتظار هم با روی و موی او گذراندم به روزگار بس روزهای روشن و شبهای تار هم آتش زدم به خویش به غوغای واپسین باشد که خلق بر سرم آیند و یار هم شمعی به ره گرفتم و گفتم که دلبران روزی گذر کنند از این رهگذار هم جانپرور است سایهء سرو بلند یار تا پی بری به سایهء پروردگار هم گفتی که برنیایدت از ناله هیچ کار دیدی که ناله کردم و آمد به کار هم با جبر روزگار،محبت کن اختیار خواهی به اختیار شد و بخت یار هم خوف و رجاست وزنهء میزان آدمی دل بیمناک باید و امیدوار هم *** از من سلام باد به آن یار و آن دیار یا رب که یار باد سلامت،دیار هم آن روز یاد باد که بودیم دور هم بزمی که یاد یار شد و یادگار هم همراه«سایه»نادره گفتار شاعران «نادر»که تاج دارد و دربار و بار هم صیدم به ترک تکیه به شمشیر چشم شاه هرچند شیر گیرم و شاهین شکار هم مات رخ«مشیری»و شطرنج حسن او فرزین شاه عشق و مشیر و مشار هم بشکفت نیش خندهء«مفتون»که سایه گفت: «از شهر شکوه دارم و از شهریار هم»"