چکیده:
در این مقاله،معانی مختلف نفس الامر و دیدگاههای مطرح درباره آن،نقد و بررسی شده است.نظر نهایی این است که نفس الامر مساوی با واقع قضایاست و واقع قضایا به حسب گزارش و حکایات آنها متفاوت و متناسب با آنهاست. قضایای وجودی،گزارشگر و حاکی از ثبوت و وجود،نفس الامر متناسب با خود دارند که واقع آنها ثبوتی و وجودی است و قضایای سالبه،عدمی و گزارشگر از عدم و محال،واقع و نفس الامر متناسب با خود را دارند که همان عدم،عدمی و محال است و هیچ ضرورتی ندارد که نفس الامر را مساوی با ثبوت و یا وجود قلمداد کنیم تا در قضایای عدمی دچار محذور بشویم و نه تنها ضرورتی ندارد،لوازم باطلی به دنبال دارد که در مقاله بدان اشاره میشود.
خلاصه ماشینی:
"(بیتا،51 و 61) پاسخ این اشکال روشن است؛زیرا حقیقت و واقعیت هر چیز به حسب خود آن است«واقعیهء کل شیء بحسبه»نفس الامر امور عدمی همان عدم آنهاست؛ نفس الامر در مثال«نوهء جعفر معدوم است»یا«شریک الباری معدوم است» محکی و واقع آنهاست فی حد نفسه و با قطع نظر از فرض فارض که همان نبود نوهء جعفر و نبود شریک الباری در خارج است که یک امر عدمی است.
نفس الامر حل نشده است؛زیرا در قضایای عدمی مشکل همچنان باقی است که آیا قضیه«شریک الباری معدوم است»صادق است با کاذب؟قطعا صادق است؛ حال مطابق آن یک ثبوت است یا یک نبود؟اگر ثبوت است؛ثبوت واقعی است یا ثبوت فرضی؟اگر واقعی است پس شریک الباری موجود است یا چیزی موجود است که شریک الباری به اعتبار آن نفس الامر دارد که هر دو سخن باطل هستند و اگر ثبوت فرضی است،چه حاصلی دارد؟ ممکن است گفته شود منظور مرحوم علامه این است که اساسا از عدم نمیتوان گزارشی داد،مگر آنکه ثبوتی برای آن فرض کرد و این ثبوت مفروض «محکی»نمیباشد؛بلکه«ابزار حکایت»است.
ثانیا اگر محکی قضیه «اجتماع نقیضین محال است»ثبوت فرضی باشد،پس این قضیه از یک واقع فرضی حکایت میکند و کل قضیه نیز یک امر اعتباری و ذهنی میشود و بدیهیترین قضایا و ام القضایا اعتبار معرفتشناسی خود را از دست میدهد،مگر آنکه توجیهی که برای فرمایش علامه بیان شد را در اینجا بیان کنیم که در آن صورت،مطابق این قضیه و همه قضایای عدمی همان عدم خواهد بود؛لکن عدمها مثل وجودها دو قسم هستند:عدمهای ممکن و عدمهای محال."