چکیده:
مولانا جلال الدین محمد بلخی(-406276 هـ ق)،بزرگترین عارف شاعر ایرانی و از ارکان سترگ و سرمایهء بزرگ اندیشههای ناب و دقایق عرفان محسوب است.وی مایهء مباهات ایرانیان سراسر دنیا،بویژه فارسیزبانان است.سخن دربارهء مولانا در این سطور قطعا نخواهد گنجید.آنچه در اینجا خواهد آمد،صرفا بررسی رباعیات اوست و قطرهای است از دریای وجود وی، نویسنده کوشیده است رباعیات مولانا را از نظر مضمون آنها مطالعه کند.
خلاصه ماشینی:
رباعی فوق به شمارهء 605 در دیوان کبیر مولانا مندرج است؛در حالی که اصل آن از عزیز الدّین طغرایی است3: آن کو به سلامت است و نانی دارد وز بهر نشست آشیانی دارد نه خادم کس بود،نه مخدوم کسی گو شاد بزی،که خوش جهانی دارد (جلال الدین بلخی،3631:ص 511، ش 56) رباعی نیز،که بسیار مشهورتر از رباعی بالاست،مصداق بارزی بر این مدّعاست: شمعیست دل مرد،برافروختنی چاکیست ز هجر دوست،بردوختنی ای بیخبر از ساختن و سوختنی عشق آمدنی بود نه آموختنی(همان:ش 1881).
در اینجا به یکی-دو مورد اشارهای خواهد شد: رباعی زیر به شمارهء 557 منسوب به خیّام است و اصلا با سبک مولانا همخوانی ندارد و نیازی به دلایل بیشتری در ردّ این رباعی به مولانا ندارد: گویند که فردوس برین خواهد بود آنجا می ناب و حور عین خواهد بود پس ما می و معشوق به کف میداریم چون عاقبت کار همین خواهد بود4 جهت عدم تطویل کلام،فقط به ذکر شمارهء رباعیات چندی که منسوب به خیّام است و در دیوان کبیر به نام مولاناست اکتفا میکنیم: مولوی به کسانی چون سنایی و عطّار، علاقهء فراوان داشته و برخی از داستانها و حکایات و قصص مندرج در مثنویهای ایشان را در مثنوی خود به اشکال مختلف آورده است و علاوهبر آنها،آثار دیگر شاعران را کاویده بوده است.