چکیده:
پرسش از جایگاه هنر و نسبت آن با فلسفه،دیرزمانی است که به یکی از مهمترین مسائل فلسفی تبدیل شده است.پاسخ ما بدین پرسش میتواند نگرش ما را نسبت به امر زیباییشناختی تغییر دهد.برهمین اساس نویسنده درصدد است تا با تبیین پاسخ کانت،شیلر و هگل به این پرسش،نظر آنها را دربارهی امر زیباییشناختی بررسی کند.به نظر وی اگرچه کانت سعی داشت با تلقی امر زیباییشناختی به عنوان امری که خردنظری و عملی را وحدت میبخشد میان قوای خرد هماهنگی ایجاد کند،موفق به برقراری آشتی میان خرد و طبیعت نشد.بدین ترتیب بحرانی به وجود میآید که شیلر تلاش میکند تا با نگرش دوباره به امر زیباییشناختی،آن را به مثابه وحدت روح و طبیعت و...معرفی کند.هگل نیز در همین مسیر گام برمیدارد تا از طریق بازاندیشی و بازنگری به تعریف هنر و فلسفه این بحران را حل کند.
خلاصه ماشینی:
"من نشان خواهم داد که تبیین کانت تصدیق میکند که ما به امر زیباییشناختی و به بنیانی میانجی میان خرد نظری و خرد عملی نیاز داریم اما این نظر را نیز میپذیرد که مفهوم امر زیبا نامشخص و نامعین است،یعنی نمیتواند به واسطهی مفاهیم تعیین شود بلکه به احساس سوژه ارجاع مییابد.
شیلر با تعیین یک جایگاه محوری برای هنر و زیباییشناسی زیبایی در زندگی نظری و عملی،گامی جسورانهتر برداشت؛هرچند گمان میکرد که این موضوع به طور ضمنی در خود نقد قوهی داوری کانت وجود دارد.
اهمیت امر زیباییشناختی:شیلر هگل در مقالات خود دربارهی هنر زیبا،شیلر را فردی میداند که گام را فراتر از فلسفهی کانت نهاد، یعنی از دیدگاه«وظیفه به خاطر وظیفه»و از عقلگرایی مبهم که طبیعت و واقعیت،حس و احساس را به عنوان مانع و محدودیت در نظر میگرفت.
از یک سو دولت به عنوان تجلی اخلاق،قانون و عقل ممکن است خودش را از طریق حذف فردیت تحمیل کند؛و از سوی دیگر فرد میتواند همزمان دولت باشد و خود را به آرمان انسانیت ارتقاء بخشد( ṣae صص 23-13) شیلر تأکید میکند که خرد نیازمند وحدت و کلیت و هماهنگی با قانون و امر کلی است.
در واقع روشن است که هنر قادر به ایجاد چنین آشتی و سازگارهایهایی نیست اما در عوض،توان و انرژی خود را در این جهت به کار میگیرد که پارادوکسها و تناقضها را در تلاش فلسفه برای فراهمکردن سنتزهای مطلق نشان دهد."