چکیده:
فکردینی در سده های میانه با استعداد از متافیزیک یونانی تلاش کرد دعاوی اصلی دین
را در قالب قضایایی که صدق آن قابل اثبات استدلالی است، صورت بندی کند. فیلسوفان
مدرن این امکان را مورد مناقشه قرار دادند؛ نویسندگان عصر روشنگری روایت غالب دین
را به مرز خرافات فروکاستند؛ و پوزیتیویست های حلقة وین گزاره های دینی را فاقد
معنا برشمردند. به این ترتیب زمینة حاشیه نشین شدن فکردینی و خروج کامل آن از دایرة
قضایای دارای ارزش صدق یا امکان تصدیق فراهم شد. اما ظهور بعضی نظریه ها در معرفت
شناسی و غلبة تدریجی آنها، مانع تسلیم کامل فکر دینی و خالی کردن عرصة احتجاج شد.
هرمنوتیک مدرن از یک سو، و فلسفه علم پست پوزیتیویست از سوی دیگر، شرایطی فراهم
کردند که براساس آن، تفسیرهای مختلف از واقعیت، از جمله تفسیردینی، در عرض هم قرار
می گیرند، و اگر چه هم ارز نیستند، اما تخطئه یا طرد قاطع آن، نمی تواند منطبق
با معیارهای عقلانی باشد.
خلاصه ماشینی:
اگر دانش پارادایمی اعتبار خود را از درون خود، از جامعة اهل علم حوزة خاص خود، میگیرد و پارادایمها قیاسناپذیرند، بنابراین دین را نمیتوان به محک عقل و تجربه (به معانی پوزیتیویستی این تعابیر) زد، زیرا تعریف خود همین معیارها یعنی عقل، تجربه ، علم و… پارادایمی است و متفق علیه نیست.
اینگونه، پارادایم نگاه دینی، همچون علم به روایت لاودن، حداکثر از حیث قدرت حل مسئله قابل قضاوت است، و تا زمانی که دینداران درون این پارادایم قادر به مفاهمه و حل مسئله (اعتقادی ـ اخلاقی و…) هستند، از حداقل اعتبار برخوردار است و نمیتواند با معیارهای عام به محک صدق و کذب زده شود.
بر مبنای این تز هرگز نمیتوان یک گزاره یا یک نظریة خاص علمی را با تجربه مواجه کرد و صحت و سقم آن را سنجید, بلکه مجموعة یک دستگاه تئوریک علمی را باید با مجموعه ای از داده های تجربی درگیر کرد و در صورتی که ناهمسازی میان آنها آشکار شود، تنها میتوانیم بگوییم یکی از اجزای تئوری یا تجربه نادرست است و همین در تطبیق تئوری و تجربه خلل ایجاد کرده است، اما پیدا کردن جزء مشکل آفرین گاه ناممکن است26.
از این گذشته فکر دینی به عنوان پارهای از شناخت بشری، با درآمیختن با انواع دیگر دانش یک کل را تشکیل میدهد، بنابراین گرچه ممکن است در انتهای طیف دانش قرار گیرد، ولی شکاف شگرف و تفاوت ماهوی با هستة سخت آن ندارد و میتواند جایگاه خود را حفظ کند.