خلاصه ماشینی:
"چو این گفته دارای ایران شنفت بدان داستان زن بخندید و گفت: رعیت گر از ما نترسد چه غم که از او نترسیم ما نیز هم گر او را بدل نیست بیم از کریم مرا هم بخاطر ازو نیست بیم نه او ترسد از ما و نه ما ازوی درین عرصه زورآزمائی مجوی *** مپندار کاین پاسخ از طیبت است که درجی گرانمایه از حکمت است غرض آنکه در طرف این شاهراه ز انبوه مردم جدا نیست شاه همه آفرینخوان یک کشوریم یکی روح در کونه کون پیکریم از آنرو نترسند اینان ز من که ترسان نباشد کس از خویشتن درود خدا بر دل پاک او پر از نور حق نازنین خاک او فری باد بر داور ملک جم که آن خصلتش هست و زان بیش هم بدوران من شاه مردمنواز دگرگونه شد ملکرا برک و ساز رعیت به دهقان بدل کرد نام که تلخش نگردد از آن نام کام بود آن او حاصل رنج او فزون گردد از رنج او گنج او خداوند ما را خدا یار باد جهاندارش از بد نگهدار باد تملقگر از درگهش دور به کجاندیشه را دیده بینور به مر او را سزد نام کشور خدا که خود را نداند ز مردم جدا و تازه معلوم میشود که فرضا جائی بنام«دشت بیاض»وجود داشته است،با جمعیتی چنین،و حال و روزگاری چنان،و خانهها و لانههائی که گوئی از عهذ مفرغ کسی دست به ترکیب آنها نزده است!"